روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست
مگسي را كشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم...!
شاعر:حسین پناهی
کوتاهی از بیوگرافی شاعر: "حسین پناهی در ۶شهریور۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوقاز توابع شهرستان کهگیلویهدر استان کهگیلویه وبویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهانبه توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتادهاست، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است(روغن محلی معمولاٌ در تابستان از حرارت دادن کره بدست می آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است) ، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگریو نمایشنامهنویسیرا گذراند."
نگاه شاعر: شخصا فکر می کنم حسین پناهی و راز آلودگی شخصیتش در عین ساده به نظر آمدن، نماد تناقض بزرگ عصر ماست.عصری که با دهکده جهانی آغاز و امروز به فراتر از دهکده جهانی رسیده.....انفجار عجیب اطلاعات و بالا رفتن شعور اجتماعی و در قله قرار گرفتن انسان در یافتن ها به همان نسبت انسان ها را بی رحم هم کرده است ..و در این مابین چه رنجی می کشد آن کس که انسان است..باری رنج حسین پناهی از نوع رنج انسان بودن و انسان ماندن است و تلخی کاراکتر شخصیتی اش نیز در همین پنهان بودن این درد در زیر شخصیت طناز اوست.
نمونه اش در شعر بالا قابل رد یابیست بازی زیبایی که با مگس و اغذیه اش که از قند تا گند می باشد می نماید و این مگس ،مگسِ شخصیت آدمی نیز هست که هم قند می نوشد و هم گند.
کلیدوازه های به کاربرده در شعرش جالب است بنگریم:مگس،کشتم،جرم،حیوان،پلید،ضرر ،سود،طفل معصوم،قند ،اغذیه،گند، نور،قبر...
از کلماتی ساده پارادوکس زیبا یی را در قالب شعر نیمایی خلق می کند که طنز زندگی ماست و دنیایی فلسفه و تعمق در پشت پنجره اش نهفته است.
مگس ضررهایش به دو دسته جسمی و روحی تلویحا تقسیم شده اند و به جرم تعلمات فیزیکی که دارد کشته نشده به جرم اثری که بر روح شخص می گذارد و بسیار مهم است مکس کشته شده.
کشته شدن مگس را طرد کردن و راندن و هر نوع حرکت منفی بر ضد مگس می توان برداشت کرد .
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
یادش و ذکرش ابتدا و مسیر و عامل رسیدن است و از یاد انداختن یادش جرمی است که قابل بخشش نیست و این اوج کلام شاعر است .آن هم در شعری که چون کارکتر شاعر طنزی کشنده و درد آلود را در خود دارد.
ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !
از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره
احساس ِ آرامش می کنم !
نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم !
گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ،
تا او را بسوزانم ...
ولی خودکشی
بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است ! "از : حسین پناهی "
یادش گرامی