سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مهرمهوش ۱۴
        ارسال شده توسط

        طوبی آهنگران

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۰۴:۴۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۲۲ | نظرات : ۱۰

        بعد از آن شب سخت به منزل حاج علی رفتیم 
        حاج خانم صبحانه آورد زیبا هم از من به خوبی پزیرایی کرد 
        حاجی گفت شما امروز استراحت کید  من خودم کار های مرزعه را سر سامان می دهم خانم حاجی صوفیان شما هنوز 
        همسری انتخاب نکرده اید 
        گفتم خیر ولی نامزدی داشتم  که بسیار زیبا و با کمال بود 
        که به زور آن را شوهر دادند 
        اسمش مهرنیا بود 
        خانم حاجی گفت پسرم غسه نخورید خدا بزرگ است 
        من هم از یک راز و کاووس دارم رنج می برم 
        قبل حاج علی میرزا  من همسر دیگری داشتم که خیلی با 
        محبت و اسیل بود از مال دنیا هم بی نیاز بود 
        ده سالی از عمره خوشبختی زندگیمان گذشت 
        اما صاحب فرزندی نشدیم  خانواده همسرم او را تات فشار 
        قرار دادند 
        همسرم زیر بار نمی رفت تا که آنها پیروز شدند 
        و شوهرم ازدواج مجدد کرد بعد از مدتی همسر شوهرم باردار
        شد 
        تاکه نزدیک زایمان شد  من یه دمبل چرکی کار رانم بوجود 
        آمد مادر جاری من که برای زایمان دخترش آمده بود 
        ازمریضی م با خبر شد 
        از شوهرم خواست تا مرا از آن خانه دور کند می گفت 
        این چرکی است برای نو زاد خطر دارد شوهرم می دانست 
        جایی برای ماندن ندارم  با کمال غباعت عرضم را خواست 
        نزدیک شب بود که من از آن خانه بیرون آمدم 
        آنجا جایی برای ماندن نداشتم گفتم ام شب را می روم در غبرستان می مام فردا به دهی دیگر که اقوام دارم می روم 
        چون در غبرستان غبر مومنی بود که روی آن آرام گاه ساخته 
        بودندد به داخل آرام گاه رفتم مثل یک مرده ی بی روح 
        کنار دیوار چسبیدم 
        نیمه های شب بود که دیدم مردی فانوس بدست داخل 
        غبرستان شد  فانوسش را روی ستگ بزرگی گذاشث 
        شرو ع کرد به غبر کندن تنهایی غبری کند م دعا می کردم 
        به داخل آرام گاه نیاید 
        ولی وقت ی تمام شد وسیله هایش را آورد تا بگزارد داخل آرام گاه خواستم خودم را پنهان کنم می شدمرا دید 
        گفت به خدا وند پنا می برم اینجا چه می کنی گفتم غریبم 
        مریض هم هستم باز گفت الله اکبر بیا به خانه من برویم 
        خواستم مقاومت کنم نروم ولی حاجی اسرار کرد 
        حاجی با اسب آمده بودمرا سوار کرد خودش پیاده تا به 
        خانه حاجی رسدیم دیدم در منزل حاجی کسی زیر پارچه ای 
        است آن شب همسر حاجی به رحمت خدا رفته بود
        مرا در اتاقی ساکن داد در منز ل حاجی یک آقا و یک خانم 
        که زوجه هم بودن کار می کردند
        چند روزی گزشتکه من متوجه شدم باردارممجبور شدم 
        به حاجی بگویم که شوهرم بیرونم کرده و از او كمک 
        خواستم تا مرا پیش شوهرم ببرد حاجی گفت حالا خوبی 
        گفتم خوبم چون حاجی مرا به طبیب نشان داده بود و درمان شده بودم به اتفاق حاجی به منل همسرم رفتیم 
        همسرم مرا که قبول نکر هیچ  دشنام هم بهم داد 
        رو ی به همسرم کردم من برای آمدنم دلیل داشتم 
        من از شما باردارم شوهرم با همسرش گفتند دروغ گویی 
        وبیرونم کردند بعد از رسوایی که به سرم آورد 
        با حاجی برگشتم  بعد از تولد حسین با حاجی ازدواج کردم 
        حاجی حسین را برای تحصیل به شهر فرستاد 
        احالا او طبیب شد نی داند که پسر حاجی نیست
        چندی پیش گذرم به همان غبرستان افتاد 
        دیدم مردی ضییف کنار آرامگاه خودش را به دیوار چسبانده 
        و حرکتی ندارد و از ره گذران پول و یا غذا طلب می کند 
        جاو رفت خوب به او نگاه کرد دیدم چهره اش برام آشا است 
        دیدم شوهر سابقم است او مرا نشناخت 
        حالش را پرسیدم گفت بیست و چندی سال پیش از درخت 
        افتاده است و از ناحیه کمر غط نخوا یی است 
        از همسرش پرسید گفت دوسال ماندندبعد که از م نومید شدندمرا ترک کردند
        حساب کردم فهمیدم حسین دو ساله بوده که اتفاق برای 
        پدرش افتاده 
        حالا من ماندم چطور به حسین بگویم این پدرت است 
        می تر سم حاجی هم ناراحت بشود 
        از شما کمک می خواهم با حاجی صحبت کنید 
        ۱۰. ۱۰  ۱۳۹۹

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۷۹۲ در تاریخ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۰۴:۴۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۰۶:۴۵
        سلام ودرود بانوی ارجمند اهنگران عزیز وگرامی

        داستان جالبی بود خاطره انگیز وعبرت اور
        خیلی جالب بود واقعا خواندنی بود
        حالا من تو این ماندم که ایا حقیقت دارد یا
        اینکه ساخته تفکر شاعراست به هر ترتیب خیلی
        جالب بود . دست مریزاد عالی بود عالی
        موفق باشید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۱۰:۴۰
        سلام جناب فتی بزرگوار
        اول من از لطف شما ممنونم
        که نوشته را مطالعه می فرمایید
        می شود گفت بله این از خاکستر
        ئک زندگی بوده هنوز شایداز این که من نوشتم مفسل تردورود بر شما
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۲۰:۰۹
        سلام مجدد بانوی گرامی اهنگران
        واقعا این داستان حقیقتا غم انگیزه
        خیلی ازاین داستا نها دوست دارم
        مخصوصا واقعی هم باشه ادم باورش نمیشه
        انسانهای بدین دل سنگی که یک زن مریض را
        ازخونه بیرون کنه که جایی هم نداشته باشه
        ناراحت کنند است ادم دلش میسوزه.
        ببخشید موفق باشید بانو ی گرامی خندانک
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۰۴
        درود بر شما مهربانوی ادیب و بزرگوار خندانک خندانک
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۱۱
        درود بانو
        بسیار
        زیبا
        طوبی آهنگران
        جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ ۰۶:۵۴
        سلام جناب شهنی بزرگوار
        دورود بی پایان بر شما
        طوبی آهنگران
        جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ ۰۶:۵۵
        سلام خانم عباسی عزیز
        دورودبرشما
        طوبی آهنگران
        جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ ۰۷:۰۱
        سلام جناب فتحی بزرگوار
        و با آطفه
        جنا باورکردنش سخت نیست
        انسا ن وقتی جوان و مغرور است از عاقب
        فکر نمی کند
        که اختیار همه کاری را ندارد و او یک بد است
        خوادند ه که عدل مبین است
        که انتغام بعضی از ظلمهارا در همین دنیا
        می گیرد که درس عبرت دیگری بشود
        ولی این نفس است همیشه در حال فریب دادن
        انسان است دورود بر شما بزرگوار
        پریسا مصلح
        يکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۹ ۱۹:۴۲
        درودها برشما بانوی نازنین خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۹
        دورود بر شما
        پریسای عزیز
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1