سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        روزی که جغرافیای لباس پدر کوچک شد
        ارسال شده توسط

        سکوت خاکستری

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۴۱ | نظرات : ۲

         

         

        \"\"

        روز ِ بعد  از رفتن پدر

         مادر جغرافیای لباس های  پدر را  به اندازه ی وسعت  کم بدنم ، کوچک کرد

        دست های کوچکم را در جیب های ساکت ِ پدر

        که پـــــــــــــــر شده بود از خـــــــــــــــــــالی پنهان کردم

        و به کوچه ای قدم گذاشتم که روزی تهدید می شد برای گام های کودکانه ام

        کوچه شرمسار از دیدنم  در زمین چشمانم از خجالت آب رفت و زبانش خواندن کُر کُری در گوش ِ گام هایم را کوتاه شد

         مرد همسایه که تا دیروز

         لپ هایم را می کشید و کوچولو خطابم می کرد

        نزدیک آمد

         دست هایش را بروی شانه هایم گذاشت و گفت  :

         "برای خودت مردی شده ای"

         آن روز فهمیدم

         پدر رفت تا من  یک روزه مرد شوم


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۵۹ در تاریخ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        امین غلامی(شاعر کوچک)

        تیکه ای از قلب ما ااا لابه لای قلب تو افتاده گیر ااا بداهه ر
        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1