سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 6 آذر 1403
    25 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 26 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۶ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نقد شعر
        ارسال شده توسط

        وحید سلیمی بنی

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹ ۰۳:۵۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۷۲ | نظرات : ۱۲

        غزل خنجرستان (علیرضا قزوه) ثبت اول مهرماه 1399

        نمی بیند کسی سقراط را در ساغرستانها
        نمی از آب حیوان نیست در اسکندرستانها
         
        چه اعجازی ست در سوز نفس های تو ای زاهد
        ریا گل کرده است از خشک چوب منبرستانها
         
        خلیل الله می جویم در این بت خانه ها اما
        یکی بودا نمی روید از این نیلوفرستانها
         
        کجا شد شور و حال بشنوازنی های مولانا
        صدای ناله نی آب شد در شکرستانها
         
        مگر در حُلهی معنا بپیچی ای زبان سرخ
        زبان بازی مکن در سرسرای خنجرستانها
         
        شهیدان جامهای از شعله های سرخ پوشیدند
        تو دنبال چه می گردی در این خاکسترستانها؟
         
        مرا امشب بجوشان، شک مکن، در شیشه کن، بشکن
        به دنبال خدایی تازه ام در باورستانها
         
         
        علیرضا قَزوه زاده بهمن ۱۳۴۲ در گرمسار نویسنده و شاعر ایرانی است. او از جمله شاعران موسوم به حوزه انقلاب و دفاع مقدس شمرده می‌شود و درون‌مایه اشعار او مذهبی است. اشعار او در قالب شعر سپید و غزل منتشر شده‌است .او در دومین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر در بخش پایداری و انتفاضه برگزیده شده‌است. او رئیس مرکز تحقیقات فارسی رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در دهلی نو بود.
        قزوه از غزلسرایان دهه شصت به‌شمار می‌رود، گرچه آثاری نیز در عرصه شعر نو دارد.
        مسئولیت ها:
        مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی از اردیبهشت ۱۳۹۲
         وابسته فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در تاجیکستان
         دبیر نخستین جشنواره بین‌المللی شعر فجر
          مسئول دفتر شعر و موسیقی وزارت ارشاد
         
        در بیست و چهارمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، اگرچه کتاب برتر معرفی نشد اما قزوه به خاطر کتاب شعر با کاروان نیزه جایزه تشویقی گرفت.
        به نقل از ویکی پدیا
         
        انتشار 14 کتاب به نامش او را به جرگه صاحبان اثر پرکار وارد کرده است.
        بنا به قول سایت انتخاب در کشمکش های سال 92 با برخی اعضای هیئت مدیره خانه شاعران متهم به مریدپروری شد و این که مشکلات زیادی را برای فرهنگ به وجود آورده است، تا جایی که برخی پیشنهاد دادند باید پریز او را از برق کشید.
         
        مزد دگرگونی پیش از غرق درونی
        موارد بالا گوشه ای از عملکرد این شاعر پرکار و نامی است و کافی است با یک جستجوی ساده در بستر شبکه های مجازی اطلعات بیشتری نیز به دست آورد.
        اما آن چه باعث شد این شعر علیرضا قزوه را برای نگارش چند خط در پای آن انتخاب کنم، شاید پیگیری تغییرات عمیقی باشد که در مسیر آثار این شاعر می توان ردپای آن را موشکافانه بررسی کرد.
        بی تردید شعرا از دسته افرادی هستند که به هر مسئله ای معتقد شوند تا پای جان برای آن می کوشند و ذهنی مستعد دارند برای تغییراتی آنی.
        به عنوان شاهد مثال می توان اشاره ای داشت به آن چه از قدما مکتوب شده که برخی از آن ها با رساله یا نکته ای که بهشان رسیده تغییر ماهیت پیدا کرده اند تا جایی که برخی از آن ها را که جزء دسته متشعرین خشک مذهب می پنداشت پس از مدتی به لاابالی گری و کفر محکوم کردند و سرنوشتشان تغییر کرد و شد آن چه باید می شد.
        در بررسی آثار علیرضا قزوه هرچند با انزال دیررس در تغییرات درونی تا رسیدن به جایگاه "خنجرستان" اش مواجه هستیم اما کلیات و رگه هایی از درونیاتی که گاه و بیگاه زبانه می کشد تا جسم خاکی را هوشیار کند در اشعارش پیداست.
        آن جایی که در غزل "این روزها"یش فریاد برمی آورد:
        عشق می آید خبر می گیرد از اندوه من
        درد می آید تبسّم می کند این روزها
        اینگونه پیداست که شاعر اندوهی درونی را با خود حمل می کند و این عامل اندوه بار دردی را در درونش ایجاد کرده که برای التیامش تنها تبسم می تواند ورود کند.
        هرچند ترسیم این تبسم تلخ مخاطب را به یاد مصرع معروف خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است می اندازد ولی آرایش کلامی و موجه سازی این ذهنیت و محدودیت هایی که شاعر برای خود متصور است باعث می شود خروجی کلامی صاحب اثر همچنان حجاب در حجاب تراوش کند.
         
        اما ذهن شاعر همچنان در زبانه های شعله ای که ققنوس درونش را خاکستر می کند از سعی دست برنمی دارد و به انذار می نشیند و در غزل "بازی" با صلابتی محکم تر نعره زنان این خروج این ابیات را از زبانش روا می داند:
        بگیر از مار و پله بازی این کودکان عبرت
        مکن با پله بالا رفتنت چون مارها بازی
        شما بازیگر نقش که اید؟ ای نقش تان بر آب
        الا ای تلخکان و دلقکان تا کی ادا بازی؟
        به نظر می رسد حرارت آتش ققنوس درون شاعر پرده های محدودیت ها و حجاب های لایه لایه اش را به آتش کشیده تا درونش را آشکاراتر به مخاطب بنمایاند.
         
        ادامه سیر در این مسیر به جایی می رسد که در "شکایت" اش بروی مخاطب خاصش چنان بی پروا پنجه می کشد تا بیت
        يکي به مفتي شهر از زبان ما گويد
        اطاعتي که تو را مي کنند طاعت نيست
        را رقم بزند و گوشه ای از عقده های نهانش را که به دلایلی که خود بهتر می داند و تا کنون گشایشی برایش نیافته فریاد کند.
         
        آن چه مسلم است قزوه در "جستجو"ی خود به این نکته واقف است که تفاوتی دارد با گویندگان دیگر و این تفاوت را در نوع نگرش خود به اتفاقات و وقایعی که هر روز در چشمش بازتاب دارد دانسته و نوع شناخت خود را به گردن واژه ی عرفان در وادی حیرتش می سپارد تا باری بر شانه هایش نباشد و این بیت را در "جستجو"یش حک می کند:
        حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد
        حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند
         
        اما ارضای کمال درونی علیرضا قزوه در بیت:
        باید سلام کرد و جواب سلام شد
        بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام
        از غزل "سلام" اش چنان خودنمایی می کند که در هیئت پیر طریقتی نوبنیاد آن چه را در ذهن دارد در سلام خلاصه می کند تا پیشکش های انذاری اش کسی را دچار سوءتفاهم نکند و با زیرکی خاص آن چه را در شعرهایش به خطابه نشسته به وحیات درونیش رد می کند.
         
        با این تقدمات میوه های کال درونیات صاحب اثر آن چنان که باید در خنجرستان قزوه رسیده و در بیت دوم مطلع غزلش کنایه ای زیرکانه دارد به آن که مدعی است به رتبه ی اسکندری و اینچنین حک می کند:
        نمی از آب حیوان نیست در اسکندرستانها
        و به مخاطبی که بر جایگاه "اسکندر" ی اش تکیه زده در حجابی غلیظ می گوید که نمی از آب حیات بخش در این اسکندرستان نیافته و خشک دماغی را گوشزد می کند.
         
        این ستیز که با ترکیب های سوز نفس زاهد با اعجازی که بوی سحر از آن هویداست در ابیات دیگر پیوند می خورد و با امواج ریا و منبر گره می خورد و در ابیات دیگر شاعر را همراهی آگاهانه ای می کند تا پای خلیل ا... و مولانا را هم به این شکوه باز کند و دادخواهی اش را غلیظ تر جلوه دهد.
         
        شاعر که حالا دیگر از هیبت شاعرانه بیرون آمده و رنگ انتحار به خود گرفته خود را برای ذبح و پذیرفتن زخم هایی کاری در "خنجرستان" ذهنی اش مهیا کرده و آفریدگار شاهکار این بیت می شود:
        مگر در حُلهی معنا بپیچی ای زبان سرخ
        زبان بازی مکن در سرسرای خنجرستانها
        و این نکته را به یاد دارد که زبان سرخ به باد دهنده سر سبزش خواهد بود و ابا ندارد چونان شهیدان در خاکستر آتش ققنوس درونش اگرچه خود را به آت می کشد اما جاویدانه کند.
         
        با این آگاهی به مقطع سنگین غزلش:
        مرا امشب بجوشان، شک مکن، در شیشه کن، بشکن
        به دنبال خدایی تازه ام در باورستانها
        می رسد و جواز هر مجازاتی را در مصرع اول بیت مقطع با مخاطب می دهد چون می داند که خدایی تازه می خواهد در باورستانی که ریشه اش در اعتقاداتی تازه نمو کرده و حکم تکفیر خود را اینچنین امضاء می کند.
         
        تمام این وقایع در درونیات صاحب اثر چنان پررنگ و معنادار شکل می گیرد که صاحب اثر را از این نکته ساده غافل می کند که مخاطبان همراه با اشعارش مدام با خود زمزمه می کنند و این مصرع کاری را در زیر لبهایشان جاودانه دارند که می گوید:
        ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار
         
        انگار شعله های ققنوس درونی صاحب اثر چنان حجاب اندر حجابش پوشانده که از سادگی مصرع مرقوم چشمش را به نابینایی رسانده هرچند این مصرع جوازی بر انابه در آخرین لحظات غرق نباشد.
        عزت زیاد
        وحید سلیمی بنی بیست و سوم مهرماه 1399 خورشیدی- 13 و 45 دقیقه - نجف آباد
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۴۴۷ در تاریخ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹ ۰۳:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ ۰۸:۲۳
        درود استاد عزیز
        با عرض پوزش
        بهتر نیست در نقد سایت های رقیب کمی محتاط تر باشیم
        به گمان کمترین این سروده زیباو مبین مشکلات جامعه است
        ولی به لحاظ معنی تکرار مکررات و حرف تازه ای برای گفتن ندارد

        رحلت نبی گرامی اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) را تسلیت عرض مینمایم
        التماس دعای فراوان دارم خندانک خندانک خندانک
        وحید سلیمی بنی
        وحید سلیمی بنی
        يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ ۱۵:۴۲
        سلام و عرض ادب جناب استکی عزیز
        بعداز این که متهم شدم به تملق و چاپلوسی، تذکر دادید با احتیاط بیشتری به نقد اشعار دیوانسالاران بپردازم.
        حالا هم که پای سایت های رقیب را پیش کشیده ای عزیز دل برادر.
        بی تردید:
        " این سروده زیباو مبین مشکلات جامعه است "

        به هر حال من ندیم شعرم و سلطنت شعر را به ملک ذهنم برگزیدم چه شعر دیوانسالاران چه اشعار غزلسرایان بی ادعا.
        ممنونم که حضور دارید و نظرات خود را ثبت می کنید. خندانک خندانک خندانک
        عزت زیاد بزرگوار
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ۰۱:۱۴
        می لبیک
        شاعر : علیرضاقزوه


        مِی یی خواهم که حالم را بداند

        برایم تا سحر «حافظ» بخواند

        شفابخشِ دلِ بیمار باشد

        «الهی نامه» ی عطّار باشد

        مِی یی کز هر رگش «الله» جوشد

        خطِ جُورَش خطایم را بپوشد

        مِی یی خواهم که تا خویشم بَرَد راه

        مِیِ لبریزِ «حمد» و «قُل هُوَ الله»

        ... شب قدر است تا دل پر بگیرد

        مِی یی خواهم که قرآن سربگیرد

        شب قدر است و صبح سرنوشت است

        مِی یی خواهم که تاکش از بهشت است

        مِی یی که روز و شب در ذکرِ هوهوست

        مِی یی که هر سحر «حیّ علی...» گوست

        شما بارانِ هوهو دیده بودید؟!

        مِیِ «حیّ علی...» گو دیده بودید؟!

        مِی یی خواهم مِی یی از خُمّ ِ لَبّیک

        میِ «لبّیک ، اللّهُمَّ لبّیک»

        مِی یی خواهم برقصاند فلک را

        مِیِ «یا لیتنا کُنّا مَعَک» را

        می یی خواهم که «یا مولا» بگوید

        حسینم وا حسینم وا بگوید

        جهان مست و زمین مست و زمان مست

        بیا ساقی که ما رفتیم از دست

        خرابم کن که آبادم کنی باز

        فنایم کن که ایجادم کنی باز

        دخیلی بسته ام بر گردنِ جام

        دلم را جامی از مِی کن سرانجام ...

        بخوان امسال ما را هم
        به بیت الله گیسویت

        خدا را حلقه کعبه ست این
        یا حلقه مویت

        چه دور افتاده ام از
        حجراسماعیل پهلویت

        تمام عاشقان
        بر گرد گیسوی تو می چرخند

        بخوان امسال ما را هم
        به بیت الله گیسویت

        شبی از خطّ نسخِ روی ماهت پرده را بردار

        شکسته قلب ها را خطّ نستعلیقِ ابرویت

        نه تنها چشم هایت سورة الشّمس می خوانند

        به المیزان قسم ، تفسیر یوسف می کند رویت

        تعالی الله خود لبّیک اللّهم لبّیکی ....

        چه لبّیکی که در هفت آسمان پیچیده هوهویت

        (علیرضاقزوه) خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ ۱۴:۴۵
        خندانک
        دروداستادسلیمی بزرگوار خندانک
        بسیارعالی بوداستفاده کردم مثل همیشه ازکلاس درستان
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید سلیمی بنی
        وحید سلیمی بنی
        يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ ۱۵:۴۳
        درود بر بانوی واژه ها
        ممنونم از حضور مفیدتان بانو عجم عزیز
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ۰۱:۰۱
        سلام


        سفرنامه ی انسان
        شاعر: علیرضاقزوه

        به خود برگشته بودم ، یک قلم جان بود در دستم

        قلم ، آری قلم ، شمشیر عریان بود در دستم

        به هر جا پر زدم بارانِ آیاتِ خدا می ریخت

        به هر جا سر کشیدم برگِ قرآن بود در دستم

        زبانِ شاپرک را فهم کردم در سکوتِ گُل

        مگر انگشتر و مُهرِ سلیمان بود در دستم

        به هم می خورد دستان و صدایی بر نمی آمد

        چه بازی بود ؟ آیا سرمه پنهان بود در دستم؟

        به من چیزی به نامِ عاشقی آموختند آن شب

        کلید خانه ی خورشیدِ تابان بود در دستم

        به شهرِ کودکی برگشتم و شب های شیرینش

        سمرقندی شدم ، قندِ فراوان بود در دستم

        دلی آیینه وار آورده بودم از سفر با خود

        خطِ پیشانی ام حتی نمایان بود در دستم

        کجا گم کرده ام آیینه ی صبحِ قیامت را

        شفاعت نامه ی اعمالِ انسان بود در دستم

        به دنبالِ خودم می گشتم و چیزی نمی دیدم

        چراغِ روشنِ حالِ پریشان بود در دستم

        هوای دیدن یارانِ همدل آتشم می زد......

        براتِ دیدنِ کوی خراسان بود در دستم

        (علیرضاقزوه) خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ۰۱:۱۹
        پریشانان پری را می پرستند
        گدایان گوهری را می پرستند

        بتِ بوداییان از جنس ِ رقص است
        اگر نیلوفری را می پرستند

        همی گردنکشان ... نمرودگونه
        غرورِ ابتری را می پرستند

        دل ِ ساقی هزاران دُور خون شد
        که مستان ساغری را می پرستند

        اگر جمع ِ پرستوها گسسته ست
        بهارِ پَر پَری را می پرستند

        قیامت را نمی بینند آنان
        که صورِ محشری را می پرستند

        خبر از دین ِ مَدّاحان ندارم
        خطیبان منبری را می پرستند

        سواران پرچمی را می ستایند
        دلیران سنگری را می پرستند

        چه می دانند اینان از شهیدان
        که خون و خنجری را می پرستند

        خدایا عالِمان و مُفتیان هم
        کتاب و دفتری را می پرستند

        به بیت الله رفتم دیدم این قوم
        به جای حق ... دَری را می پرستند

        گناه از چشم و گوش ِ بستگی هاست
        که کوران هم کری را می پرستند

        صدای اعتراضی نیست اینجا
        ابوذرها زری را می پرستند

        خوشا آنان که دور از هر جماعت
        خدای یکسری را می پرستند

        شاعر : علیرضاقزوه خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بااندکی ویرایش و ابیات الحاقی
        غلامحسین جمعی
        جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ ۲۰:۱۹
        درودو سپاس وباز هم درود و سپاس بر
        استاد بزرگوارم جناب سلیمی بنی

        واقعا دستمریزاد بزرگوار فرهیخته

        کاری با ارزش و دوست داشتنی و بادیدی وسیع و بینشی

        والا صورت دادید و تحسینم نثارتان باد گرامی

        کلاس خوبی بود برای امثال این خرد که تشنه ی خواندن

        چنین نقد های با ارزش است

        داغتان را نبینم و امیدوارم که همواره نویسا و استوار بمانید

        با مهرو ارات
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید سلیمی بنی
        وحید سلیمی بنی
        يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ ۱۵:۴۷
        جناب جمعی عزیز
        هرچند خاموشم ولی دورادو خواننده آثارتان هستم
        خدا را شکر که پسندیدید
        سپاسگزارم و ارادتمند خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ ۲۰:۲۰
        هروقت از قلمتان میخوانم دری تازه به رویم گشوده میشود .. بی پروا میگویم دوستتان دارم و دستتان را میبوسسم خندانک
        وحید سلیمی بنی
        وحید سلیمی بنی
        يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ ۱۵:۴۶
        جناب جمشیدی عزیز
        به نظرم
        باز شدن دروازه های جدید ذهنی یه دستاوردی داره
        اونم فعال شدن حجاب های تازه اس
        چاکر شما و دوستان عزیز هستم خندانک خندانک خندانک
        عزت زیاد
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1