یه روز یه خرس و یه آهو داشتن کنار رودخونه با هم صحبت می کردن.
خرس: خیلی خوب گوشتی هستی آهو جان.
آهو: (با لبخند) فقط می تونی نگاه کنی چون هیچ وقت دستت به من نمیرسه.
خرس: خوش به حال گرگا و پلنگا که می تونن بگیرنت.
آهو: خوب تو هم به جاش می ری ماهی می گیری.
خرس: تو فک میکنی ماهی جای تو رو برای من پر میکنه؟
ولی قبل از این که آهو حرفی بزنه یه پلنگ از کنار سبزه زار بیرون پرید و گردن آهو رو گرفت و شروع کرد به فشار دادن تا بمیره. خرس فریاد کشان به پلنگ حمله کرد و پلنگ که دید حریف خرس نمیشه، فرار کرد. وقتی خرس بالای سر آهو رسید دید که آهو بیحال روی زمینه. خرس یه دستش رو روی گردن آهو گذاشت.
خرس: مثه این که این دفه شانس با من یاره
و بعد گردن آهو رو با یه حرکت آرواره ی عظیمش پاره کرد و آهو رو خورد.
روز بعد دوباره خرس گشنش شد. رفت تا ماهی بگیره ولی همین که بوی گند ماهیا بهش خورد یاد بوی خوش آهوی دیروزی افتاد. هر کاری کرد دید دستش به ماهی گرفتن نمیره. خرس قصه ی ما طی چند ماه خیلی لاغر شد و بعدش در آرزوی آهو مرد.
خرسای دیگه که شاهد ماجرای خرس و آهو بودن با هم قرار میذارن که به بچه هاشون بگن که گوشت آهو سمیه و اگه خرسا بخورن می میرن. چند نسل بعد میگذره.
دوباره یه روز یه خرسی کنار رودخونه یه آهویی رو میبینه. آهو شروع میکنه به حرف زدن با خرس.
آهو: شما خرسا خیلی حیوونای خوبی هستید. پلنگا و گرگا همش می خوان منو بخورن.
خرس: اهم اهم ...
خرس وقتی به آهو نگاه میکنه احساس میکنه همه ی موهای بدنش نسبت به آهو تمایل داره. و از یک طرف دیگه از آهو به شدت میترسه. به هم دلیل قلبش تند میزنه و احساس تدافعی داره.
آهو: چی گفتی؟ نشنیدم
خرس: به نظر من تو باید خودت رو بپوشونی
آهو: چی؟ چرا آخه؟ مگه من چمه؟
خرس: تو سمی هستی و من اصلن دلم نمی خواد گوشت سمی تو رو بخورم
آهو: تو بخوایم نمی تونی ... من ظرف یک ثانیه از دستت فرار میکنم
در همین لحظه یه پلنگ می پره و آهو رو شکار می کنه. خرس به صورت ناخودآگاه میره بالای سر آهو. همین که بوی گوشت تازه ی آهو بهش میرسه حمله می کنه و آهو رو می خوره. در تمام مدت خوردن، از ترس، در حال عرق سرد کردنه و قلبش مثل پتک سنگینی بر سندان سینش می زنه. انقدر با اضطراب می خوره که اصلن نمی فهمه چی می خوره. وقتی آهو تموم میشه منتظر بوده که بمیره. ولی خوب هیچی نمیشه. خرس ما ولی چون وقت خوردن آهو به مزه و بوی آهو توجهی نداشت بازم تونست بره ماهی بخوره. در نتیجه زنده موند.
از اون روز به بعد همه ی خرسا هم از آهوها می ترسن و هم دوست دارن بخورنشون چون دیگه می دونن که آهو سمی نیست. شاید فکر کنید که بعد از این که بفهمن آهو سمی نیست دیگه نباید بترسن. ولی اینطور نیست. ترسی که آبا و اجدادشون به اونا ارث داده بودن بخش مهمی از فرهنگ خرسا شده بود و جایی نمیرفت. از اون روز به بعد خیلی خرسا موفق شدن آهو بخورن ولی هیچ کدومشون واقعن طعم آهو رو نچشید. و هیچ کدوم بعد از خوردن آهو نمرد.
عالی و نمادپرداز
ارزشمند قابل تامل و تحلیل
باورِ خُرناسِ خرافه ماتان
خوابِ خرسی ست
ظلمتِ غار است
مُشکِ آهوی سرکِشِ خُتَنی
باچنین وضعِ جنگل وُ این حال
باعثِ انجمادِ افکار است (بداهه)
سرافراز باشید