در مورد کوالیا صحبت کردیم. گفتیم که به رنگا و صداها و ... کوالیا میگن.
حالا می خوایم در مورد یک وجه دیگر از تجربه صحبت کنیم. وجه اول شخص مفرد و تجربه ی اول شخص مفرد بودن.
بیاید به این فکر کنیم که "من" یعنی چی؟
از خودتون بپرسید: آیا من یعنی بدن من؟ اگر ادراکی بودم بدون بدن چطور؟ میشه تصورش کرد نه؟ پس تصورش کن. ببین اون موقع چیزی از تو باقی می مونه یا نه.
ایا من یعنی ارتباط من با دیگران؟ اگر دیگرانی نبودن چطور؟ میشه تصورش کرد نه؟ پس تصورش کن ببین هنوز از تو چیزی باقی می مونه یا نه؟
آیا من یعنی تجربه اول شخص؟ آیا میشه بدون اول شخص، من تجربه ای داشته باشم؟
آیا من یعنی ...
من از قول خودم پاسخ می دم و شما هم برای خودتون پاسخ بدید:
آیا من یعنی بدن من؟ => من می تونم تصور کنم که ادراک داشته باشم بدون بدن. کمی تخیل لازم داره ولی خوب میشه تصورش کرد به نظرم. و وقتی تصورش میکنم می بینم بدن یک تجسد برای هوشیاری منه نه یه شرط لازم.
ایا من یعنی ارتباط من با دیگران؟=> خیلی از موضوعات ذهنی مثل زبان و محبت و پرورش عاطفی نیاز به وجود آدمای دیگه داره. ولی اگر من توی یه جزیره ی دور افتاده به دنیا می اومدم و هیچ کسی رو نمیدیدم باز هم منی وجود داشت. هر چند اون موقع اون من توانایی زبانی نداشت ولی باز تجربه میکرد. به همین دلیل به نظرم این موضوع هم هر چند خیلی میتونه به من اسیب بزنه ولی ریشه ی اصلی نیست.
آیا من یعنی تجربه اول شخص؟ => تجربه اول شخص یعنی ناظری بر هوشیاری. مثلن یه گربه هوشیاری داره یعنی بیهوش نیست ولی اول شخص نداره. درنتیجه هر چند اطلاعات بینایی و شنوایی و ... همگی در مغزش میرن و پردازش میشن و باعث عکس العمل میشن ولی این حیوان هیچ "شاهد" درونی نداره. به عبارت دیگه حتی اگه کوالیا داشته باشه باز شاهدی برای درک کردن کوالیا وجود نداره. ولی در انسان ها چطور؟ خوب در انسان اول شخص وجود داره واگه اول شخص از بین بره دیگه "شاهد درونی" نداریم و در نتیجه هر چند فرد به ظاهر هوشیاره ولی به لحاظ ادراک چیزی درک نمیکنه. به همین دلیل هم کشتن یک حیوان واقعن چیزی بدی نیست. البته کشتن حیوان برای خود حیوان ایجاد تجربه نمی کنه ولی برای کسی که میکشه ایجاد تجربه ی بدی میکنه. خوب پس اگر اول شخص وجود نداشته باشه دیگه تجربه ای وجود نداره.
تا حالا دو وجه از تجربه رو بررسی اجمالی کردیم. اگر هر کدوم از این دو وجه (کوالیا و تجربه اول شخص) وجود نداشته باشه تجربه کردن حاصل نمیشه.
حالا می خوام توجهتون رو به یه موضوعی جلب کنم: اگه ما با فکر کردن تونستیم این دو جنبه از تجربه رو پیدا کنیم، آیا امکانش نیست بعدها هم جنبه های دیگری پیدا بشه؟ مثلن همین کوالیا رو کسی بهش توجه نمی کنه. یعنی آدما به دنبال تجربه کردن از کنارش به راحتی عبور میکنن. بعضی آدما متولد میشن و میمیرن بدون این که به این وجه تجربه حتی آگاهی داشته باشن. به همین صورت اول شخص مفرد بودن.
بنابراین در تجربه کردن هر چند کوالیا و اول شخص مفرد بودن پیش فرض هستن اما به هیچ وجه ثابت نشده که اینها تمام تجربه باشن. این یعنی تمام کاری که انجام دادیم در دو مقاله نه تنها ما رو برای تجربه کردن قوی تر نمی کنه بلکه ما رو در دو وجه از تجربه فرو میبره که و توجهمون نسبت به دیگر وجوه تجربه بسته میشه. خوب پس چطور میشه نگاه کرد که چیزی حذف نشه؟ چطور میشه زندگی کرد که بتونیم تجربه کنیم زندگی چیه؟ این موضوع نوشتار بعدی خواهد بود.
"بعدها هم جنبه های دیگری پیدا بشه؟ "
از این عبارت می تونم نتیجه بگیرم شاید بعدها راهی برای صحبت کردن با "حیوانات" پیدا بشه؟
اگه بتونیم بعدها با حیوانات صحبت کنیم، به نظرتون حیوانات این عبارت پایین رو تأیید خواهند کرد؟
"حیوان هیچ "شاهد" درونی نداره"
یا از شنیدن این قضیه خوشحال میشه؟:
"به همین دلیل هم کشتن یک حیوان واقعن چیزی بدی نیست."
ما به همه ی موجودات زنده به جز انسان میگیم "حیوان"
شاید مثل همون جماعتی که به همه ی مردم غیر از خودشون میگن "عجم"
یا جماعت دیگه ای که به همه ی باورهای غیر از خودشون میگن "کافر"
و این لیستِ خودی و غیرخودی انتها ندارد...
برای اینکه مطمئن بشم که من تنها نیستم که درباره ی حیوانات دیدگاهم شبیه دیدگاه شما نیست، به جمعیت کشور هند(منهای مسلمانانش) فکر می کنم.
با دو پاراگراف آخر موافقم.
سپاس از متن ها و
سپاس از توجهتون