چهارشنبه ۲۸ آذر
زندگینامه ی مختصر خودم
ارسال شده توسط حسین راستگو در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۹ ۰۴:۳۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۷۵ | نظرات : ۱۴
|
|
سلام به تویی که داری می خونی. من متولد 65 هستم. الان 33 سالمه. من چند ساله تو این سایت میام و می خونم و می نویسم. در طول این چند سال کلی تغییر کردم. تغییرات من رو میشه در طول شعرام دید. در ابتدای قصه من یه آدم مذهبی بودم. معلم قرآن بودم و خودم هم سالها به موضوعات قرآن و مذهب پرداخته بودم. از بچگی سوالات زیادی داشتم و هی بین آدمای مختلف پاسکاری شده بودم و زمانی که به دوره راهنمایی و دبیرستان رسیدم دیگه خودم داشتم به دنبال جواب سوالام میگشتم. این باعث شد در زمینه فلسفه و روانشناسی مطالعه کنم و در نتیجه دیدم یواش یواش بازتر شد. در نتیجه فکرم هم تغییر کرد و شعرامم عوض شدن.
به صورت خلاصه : شعرای من از یه تلاش برای نشون دادن خودم و اثبات کردن اندیشه هام شروع شدن. بعد رفتن به سمت نیست گرایی و مرگ و بعد به سمت بودن و زندگی. به خاطر این که حساسیتی ایجاد نشه الان در مورد نظرم راجع به دین و مذهب چیزی نمی نویسم ولی سربسته به کل عوض شده زندگیم.
سوال اینجاست که چرا نباید یه جوون ایرانی به جای این همه موضوعات بی فایده ای که در طول تحصیل به خوردش داده میشه یه کم فلسفه، نه به صورت خشک و درسی ولی به صورت بحثی که باعث باز شدن دید یه فرد میشه بهش ارائه بشه؟ چرا با وجود این که ادعای این هست که اسلام دینی کامل و قدرتمنده ولی در عمل هر جا حرف از آموزش بدون جهتگیری و کلی میاد از هزار جا صدا در میاد؟ چرا این همه با آگاهی دشمنی وجود داره؟ و هزار تا چرای دیگه که دوباره به خاطر ایجاد نشدن """حساسیت""" مطرح نمی کنم.
ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۰۳۱۲ در تاریخ چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۹ ۰۴:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام و عرض ادب جسم و ماده فقط یکی از توهمات است. من نیز همین طور است. فهمیدن نیز. ولی انسان تعریف نیست. شکایت من از روانشناسی این است که مراتب را درست ارائه نمی کند. انسان در مرتبه ی وجودی تعریف نیست، پدیده است. پدیده قابل تحلیل نیست، قابل درک است. مثل یک رنگ. ممنونم که با دید عمیق و موشکاف خود خواندیدم، و امیدوارم باز هم از معاشرت شما گرامی بهره مند باشم. | |
|
عرض ادب انسان پدیده است. مثل زمانی که طبیعت احساس کرد حیوانات باید بخزند و اولین خزندگان پدید آمدند. و بیابان و اعماق جنگل خالی ماند. پس نیاز به چهارپایان و بعد با یک جهش انسان. واقعا آرزو داشتم همیشه این طور فکر کنم. آن وقت زندگی زیبا می شد و فقط از حال لذت می بردم. نه تحلیلی، نه فکر کردن به عقوبت خود یا دیگرانی، نه زجر ریاضت و نه امید الطافی، فقط شب ها مغز خاموش می شد و شیمی به کار خودش ادامه می داد.یک روز هم دکمه روشن از کار می افتاد. بهمین راحتی. حقیقتا برای بعضی از آدم ها مثل من این آرمان شهریست. آنوقت با همین فلسفه های جنون مدرن و تکنیک های فراموشی می توانستم از خوردن یک چای یا یک فکر هرزه لذت ببرم و فقط به کسی بدی نکنم. چه آرزوی شیرینی. آرزوی اینکه بیک باره برای همیشه این طور فکر کنم خودش درد آور است. سرت را درد آوردم. من خیلی به این چیزها فکر می کنم ولی با کسی در باره اش صحبت نمی کنم.کار و زندگی و زنده بودن در اینجا ارتباط مستقیمی با عقاید دارند. این بود که مطالب شما را خواندم و دل سیر درد دل کردم. دنبالتان کردم. تا مطلب، یا شعر بعدیتان. | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش برگشتید
امید که همیشه خرم و خوش باشید
از خدا بخواهیم:
بندگی و یاد خدا و خدمت به بندگان خدا سرلوحه زندگیمان باشد
در عمل انسانی خدا پرست باشیم
فلسفه برای کتابهاست