شعرناب

زندگینامه ی مختصر خودم

سلام به تویی که داری می خونی. من متولد 65 هستم. الان 33 سالمه. من چند ساله تو این سایت میام و می خونم و می نویسم. در طول این چند سال کلی تغییر کردم. تغییرات من رو میشه در طول شعرام دید. در ابتدای قصه من یه آدممذهبی بودم. معلم قرآن بودم و خودم هم سالها به موضوعات قرآن و مذهب پرداخته بودم. از بچگی سوالات زیادی داشتم وهی بین آدمای مختلف پاسکاری شده بودم و زمانی که به دوره راهنمایی و دبیرستان رسیدم دیگه خودم داشتم به دنبال جواب سوالام میگشتم. این باعث شد در زمینه فلسفه و روانشناسی مطالعه کنم و در نتیجه دیدم یواش یواش بازتر شد. در نتیجه فکرم هم تغییر کرد و شعرامم عوض شدن.
به صورت خلاصه : شعرای من از یه تلاش برای نشون دادن خودم و اثبات کردناندیشه هام شروع شدن. بعد رفتن به سمت نیست گرایی و مرگ و بعد به سمت بودن و زندگی. به خاطر این که حساسیتی ایجاد نشه الان در مورد نظرم راجع به دین و مذهب چیزی نمی نویسم ولی سربسته به کل عوض شده زندگیم.
سوال اینجاست که چرا نباید یه جوون ایرانی به جای این همه موضوعات بی فایده ای که در طول تحصیل به خوردش داده میشه یه کم فلسفه، نه به صورت خشک و درسی ولی به صورت بحثی که باعث باز شدن دید یه فرد میشه بهش ارائه بشه؟ چرا با وجود این که ادعای این هست که اسلام دینی کامل و قدرتمنده ولی در عمل هر جا حرف از آموزش بدون جهتگیری و کلی میاد از هزار جا صدا در میاد؟ چرا این همه با آگاهی دشمنی وجود داره؟ و هزار تا چرای دیگه که دوباره به خاطر ایجاد نشدن """حساسیت""" مطرح نمی کنم.
ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید


0