سلیمان لایق
شاعر سیاستمدار
سلیمان لایق، شاعر، نویسنده و یکی از بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود.
او در ۹ میزان/مهر ۱۳۰۹ خورشیدی در روستایی در ولایت پکتیا در جنوبشرق پادشاهی افغانستان زاده شد. او پسر «عبدالغنی» ملای قبیله خروتی (زیرمجموعه قبیلههای پشتون) بود. پدر لایق از خلیفههای عرفان صوفیگری نقشبندیه بود. در آن زمان رهبری این عرفان به دست خاندان مجددیها بود که در هند و افغانستان جایگاه بالای مذهبی داشت. بنابراین پدر سلیمان با این امید که روزی پسرش مرید و پیرو این خاندان شود (که هرگز نشد)، نام او را «غلاممجدد» نامید.
او در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹ در سن ۹۰ سالگی در گذشت.
غرزی لایق، پسر سلیمان لایق در صفحه فیسبوکش نوشته است که پدرش در اثر جراحاتی که در حمله انتحاری سال گذشته برداشته بود، امروز جمعه اول عید قربان، ۱۰ اسد/مرداد فوت کرده است.
آقای لایق در سالهای حکومت حزب دمکراتیک در مقامهای کلیدی از جمله عضو هیات موسسان و دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پسان یکی از چهار معاون نجیب الله در حزب وطن نیز بوده است. او مدتی به عنوان وزیر اقوام و قبایل، ریاست اکادمی علوم افغانستان کار کرده بود. در سالهای اخیر زندگی در افغانستان بود و فعالیت سیاسی نداشت.
دست کم هفت دهه بود که سلیمان لایق شعر گفت و نوشت. شعر و شاعری او را می توان به سه دورۀ مشخص دسته بندی کرد:
- سلیمان لایق از آغاز شاعری تا کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی.
- سلیمان لایق از ۱۳۵۷ تا سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق( هشت ثور ۱۳۷۱)
- سلیمان لایق از سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق تا مرگ!
در یک بررسی زمانی در مییابیم که شعر سلیمان لایق از نخستین دوره تا مرگ بیشتر و بیشتر سیاسی و ایدیولوژیک شده است. چنان که در دهۀ شصت خورشیدی او نه تنها یک سیاسی سرای تمام عیار بود؛ بلکه سایۀ ایدیولوژی نیز بر سرزمین عواطف و تخیل شاعرانۀ او سایه می اندازد.
- نمونه شعر:
(۱)
عيدِ قربان شد و من لايق قربان نشدم
چه کنم درخور تقدیم دل و جان نشدم
نرسيدم به شفا خانهى آغوشِ كسى
رنجها بردم و مستوجب درمان نشدم
به موازات جنون رفتم و در وادی عشق
نالهپرداز شدم ، ناى نيستان نشدم
درخيال وهوسِ بوسۀ جانبخش كسى
آستانبوس شدم، محرم جانان نشدم
نشدم كشته و قربانىِ يك تير نگاه
وین غمم کشت که درتيررسِ آن نشدم
گرچه صدمرتبه رفتم به مصاف ددوديو
چون سليمانِ نبى حاكمِ ديوان نشدم
بارها كشتى من در طلبِ ساحلِ عشق
غرق دريا شد و در ساحل امكان نشدم
بال و پر هرچه گشودم نرسيدم به مراد
كِرمِ شبتاب شدم، مهرِ زرافشان نشدم
لايقا در يَمِ توفانی دنیای عجاب
بَردهى تن شدم و روحِ غزلخوان نشدم.
(۲)
بیا بیا که فضاگرد کاینات شویم
که آرزوی بزرگ است و این جهان تنگ است
سرم زمشت حوادث فرو نمیآید
سرمبارزه سرنیست، صخرۀ سنگ است
(۳)
صدای ناخدا پیچید در شب
که هان ای رهروان بیدار باشید
من از وضع فلک دانم که امشب
نبردی می رسد هشیار باشید
سرو دل در کف توفان گذارید
تن وجان قدرت پیکار باشید
که این امواج توفان زای آبی
سرودی می نوازد انقلابی
(۴)
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانۀ اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او
رودهای یاغی و بی باک او را
بر فراز کوهساران آسمان پاک او را
دوست دارم این وطن را
(۵)
در نیمه شب ها، از کوهساری
آید صدایی
فریاد نایی
چون موج دریا
شاید جوانی، عاشق شبانی
از مهر رویی
وزبرق مویی
نالد شبانگاه
(۶)
ای شعلۀ حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین
این شور تست یا که جنون سرشک ها
یا شعر من که می دهدم سوز جاودان
(۷)
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
(۸)
ما نسل انقلاب، بی ترس و بی حجاب
راهی کشیده ایم، روشن تر از شهاب
راهی به آفتاب
راهی به انقلاب
آینده گان به پیش، بالنده گان به پیش
در راه افتخار، با کاروان به پیش
تا پای جان به پیش
تا جاودان به پیش
(۹)
افتاده بود وسلی جلاد خورده گی
در کنج نامرادی « اکسا» خویده گی
لب ها ززخم مشت ستمگرشگفته تر
چشمان کبود و بیره و دندان شکسته گی
زیر فشار و ضربت اشکنجه وعذاب
آنگشت خون چکان و سرانگشت خورده گی
بینی شکسته، ناصیه خندان ز زخم چوب
رخسارها شکسته وناخن کشیده گی
نالان ز درد گردن و غلتان میان خون
کالا دریده، موی سر و رو رسیده گی
زیر عذاب برق، ز آدم کشان پست
دشنام گونه گونه و نفرین شنیده گی
وان سوی تر شکنجه کشان وطن پرست
بعد از هزار سانحه و جور مرده گی
(۱۰)
برما گواه باش که سرباز صادقیم
از بیم مرگ و هیبت اعدام رسته گی
بر ما گواه باش که پیش «امینیان»
سرخم نکرده ایم به عنوان بنده گی
دادیم زندهگی و خریدیم آب رو
پاکیزه داشتیم ره و رسم زندهگی
جمعآوری:
لیلا طیبی (رهـا)