دوشنبه ۳ دی
اشعار دفتر شعرِ یا دوستم داشته باش شاعر جلال پراذران
|
|
در خاطرات کهنهام دیگر
بدجور چندش آوری
ای عشق!
مانند توی آردها
یک سوسک...
یا لابلای رختخوابی م
|
|
|
|
|
اینجا
هوای خاطره تو، خیلی ابری است
یک شب که چشمهای جهان را
خواب می برد،
آخر مرا و طفل دلم را
آب
|
|
|
|
|
یک شب خواب می دیدم که بیدارم
که بیدارم...
اما هرگز ندانستم
روزی که برخاستم
فردای خوابم بود
|
|
|
|
|
به آتش گفت :
نسوز تا کمی آرام بگیری
آتش گفت :
آنگاه تو
شبهایت را چگونه گرم خواهی کرد؟
و از
|
|
|
|
|
دارم به این نتیجه می رسم بی شک
که این جهان
چقدر کم به چشم می آید ؛
وقتی که من
|
|
|
|
|
با چهره ى سياهش
باز از سر ديوار ، خود را كشيد بالا
آهسته پا گذاشت ، توى حياط من
با شب ؛ پاييز
|
|
|
|
|
چوبه هاى عقيم
هنوز هم وزن صدا را تحمل مى كنند
وقتى طناب جهل
رو به سقوط ، آويزان است
و با هوش
|
|
|
|
|
تا تو موهايت را مى بافى
من مى روم حواسم را بياورم
بنشينم و دوباره بدوزم
شوق نجيب نگاهم را
به
|
|
|
|
|
چقدر بلند سکوت می کنی
که من
پرده گوش حوصله ام
پاره می شود...
|
|
|
|
|
چه عاشقانه
خیالت همیشه
سری به این تداوم دلتنگ می زند
هرچند تو در خیالی ترین
دوردست این شب
|
|
|