سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ عصر پاییزی شاعر بهاره کیانی قلعه سردی(بهار)
|
|
درد دارم در دلم، اما تو محرم نیستی
|
|
|
|
|
هربار که با یاد تو از درد سرودم
|
|
|
|
|
صد کین زلیخایی از قافله ها دارم
|
|
|
|
|
وقتی دلِ ویران را، ویرانه نمیفهمد
|
|
|
|
|
بی تو دلخسته ترین آدم این دَهر منم
|
|
|
|
|
تقصیر دارد او ولی"تنها" مقصر نیست
|
|
|
|
|
این عشق جز در چشمهایت، جا شدن نداشت
شب، در کنارت، حسرت یلدا شدن نداشت
|
|
|
|
|
از طواف چشمهایت قلب من، غافل نشد
رو به دریای نگاه هیچکس مایل نشد
|
|
|
|
|
در دل سنگ تو انگار ، دلم تنها نیست
ازدحامیکه دگر عشق درآنجا، جا نیست
|
|
|
|
|
آخر تو بودی عشق را از اشتیـاق انداختـی
یک عمر خط فاصله در این وِفاق انداختی
|
|
|
|
|
من مینویسم تا ابد، از منظر چشمان تو
شاید که آرامش شود، سهمم از این طوفان تو
|
|
|
|
|
دست تقدیر مرا کاش به سودا بکشد
تا که نامم به رخ "عاشقِ لیلا" بکشد
|
|
|
|
|
تمام نقشه های من ، بر آب شد نیامدی
دلِ نَفَس بُریده ام ، کباب شد نیامدی
|
|
|
|
|
چشـم مـرا آن دیدهی شهـلا گرفته
قلبـم ز نـور چشــم او گرمـا گرفته
|
|
|
|
|
بی تو دیگر دل من تاب ندارد برگرد
چشم گریان شدهام خواب ندارد برگرد
|
|
|
|
|
غارت بکن قلب مـرا با چشـمهای رهـزنت
با انـهـدام فـاصلــه بیـن مـن و پیــراهنـت
|
|
|
|
|
کم محلی های قلبم از سر تحقیر نیست
حتم دارم که سلام گرگ بی تزویر نیست
سینه ام را غم گرفت از خنده
|
|
|
|
|
از دل من، چه کسی بر تو سزاوارتر است
یا به افیون نگاه تو گرفتار تر است
|
|
|
|
|
هرچه خـوبی بود، او از این و آن برداشتـه
بیگمان حتی ڪلاهِ این جهـان برداشته
|
|
|
|
|
∞
چگونه میشد تو را نبینم، منی که بر چشم تو دچارم
منیکه هر روزه واجبم را،بهسمت چشم تو میگذار
|
|
|
|
|
هرشب به قرار خود،شعری ز قلم راندم
افسوس قرار من،یک بیت نخواندی تو
در وعدهی دیدارت، صدبار خجل م
|
|
|
|
|
ای دل غمدیده دیگر یار میخواهی چِکار
بر خرابی های خود معمار میخواهی چِکار
|
|
|
|
|
سکوت چشم منتظر بهچشم تو ترانه شد
گلایه ام از عاشقـی، ڪرانه تا ڪرانه شد
|
|
|
|
|
دل من هم قدِ دریاست اگر بگذارند
عشق در چشم تو پیداست اگر بگذارند
|
|
|
|
|
وقتی -دلیلِ بودنت- ” آئینـهی دِق “ میشود
احساس میمیرد ، دلت ”استادِ منطق“ میشود
|
|
|
|
|
آتش گرفته پنجره از داغی تنم
خورشید آرمیده در بن بست بَرزنم
|
|
|
|
|
در عقل نگنجد که به دلسنگیات ای یار
هرگز دگری چون تو هنر داشته باشد
|
|
|
|
|
طی میکنم با اشک در چشمم نشسته
هرروز و شب -تنها- مسیر خانه ات را
|
|
|
|
|
شورش غم در تب آغوش گرمش رام میشد
عاشقیاز شعلهی سوزان چشمش نام میشد
|
|
|
|
|
وقت تنهایی جهان هم بیوفایی میکند
هر کسی با چشمهایش خودستایی میکند
|
|
|
|
|
آن که از دوری تو ره به جنون گردیده
دلش از دوری چشمان تو خون گردیده
|
|
|
|
|
دلم گرفته از این جا کسی کنارم نیست
بساط عیش و سعادت چرا فراهم نیست؟
|
|
|
|
|
روزی که دلم عشق تو را باور خود کرد
گیرائی چشمــــــان تو را ســاغر خود کرد
|
|
|
|
|
تو شدی بانی و انگیزهی هر شعر و غزل
تا که آمد بر لبـم طعـم خوش ناب عسـل
|
|
|
|
|
خانه خرابی های دل سامان نمیگیرد دگر
دلشوره های لعنتـی پایان نمیگیرد دگر
|
|
|
|
|
راست میگفتی به من:هرگز مرا نشناختی
بس که خود را با دورنگی و ریا پرداختی
منکه تنها دلخوشی هایم ب
|
|
|
|
|
دلِ بر چشم او دلبستهام را، پند لازم نیست...
|
|
|
|
|
در جواب بیوفایـے، عاشقے کارے شده
عشق پاسخگوے دلهاے ز غم عارے شده
من نمےدانم کدامین حرف من آزرد
|
|
|
|
|
من از دلشوره های لحظهی دیدار میترسم
از این بی رحمی دل از سر اجبار میترسم
از این تاریکی شبهای یل
|
|
|
|
|
من و لبخندهایم را ، فراموشت نخواهد شد
دلم بازیچهی ترفند و پاپوشت نخواهد شد
نمی بارم برایت،ب
|
|
|
|
|
نقش بر آب شده ، فکر و خیالات سرم
چه بگویم که ز داغ که چنین خون جگرم
از همان لحظه که دیدم ،
|
|
|
|
|
وقتی دلت درگیر عشقی اشتباهی میشود
دنیای تو در پیش چشمانت سیاهی میشود
وقتی نمی یابی خودت را در ت
|
|
|