شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ شعرانگی شاعر علی رفیــــعی وردنجانی
|
|
هرچه باشد به خداوند قسم نیست هــوس
دادهامدل بهتوپیشازهمه، بیشازهمه کس
چرخ ریسندگی عشق تو....
|
|
|
|
|
وقتیلببالابهسر،پایینبهدلوصلاستدلاتّصالیمکندباسرپسازیکبوسمیبینمتگممیکنممندستپا
|
|
|
|
|
او قلب و ذهن را پر ضدّ و نقیض کرد
با این وجود روح مرا مستفیض کرد
گاهی عقاب شد؛ دل ما را به اوج برد
|
|
|
|
|
به من تمامی آرایهها حرام شده
نگین شعر من امشب جناس تام شده
پرید از سر من خواب خوب و شیرینم
به دو
|
|
|
|
|
یک روز چون بقیّه تو هم پیر میشوی
ای آسمان بترس؛ زمینگیر میشوی
هر قدر بشکنی دل ما را تو بیشتر
|
|
|
|
|
شعر من خورده به نامت سندش بیت به بیت
قصه هایم همه تقدیم تو شد بند به بند
|
|
|
|
|
غرقدرخواب چه غافل بودم!
با نفس های تو بیدار شدم
|
|
|
|
|
به من بگو که چرا دل نمیدهی به غزل؟
به من بگو چه کسی قصّه خوانده در گوشت؟
________________________
|
|
|
|
|
از داخل دریاچه که تبخیر شدیم
رفتیم در آسمان، زمینگیر شدیم
باران شده باز بر زمین میباریم
وقتی که
|
|
|
|
|
دیدست زمین هزار و یک طوفان را
بیچارگی و قحطی و بمباران را
از ابر، زمین دوباره پس میگیردــــــــــ
|
|
|
|
|
پلکهایت چمدان، چشم تو سوغاتی من
وای از دست همین ذهن خیالاتی من
در مسیری که به م
|
|
|
|
|
یک قرن میشـود کـه بـه شـدت، هـوا پـس اسـت
دنیــاي بــیکســان، پــر افــراد نــاکس اســت
........
|
|
|
|
|
زمان زمانِ محبّت، زمانِ همدلی است
جهانِ روشنِ فردا، جهانِ همدلی است
هر آنچه در شب و روز اتفاق میا
|
|
|
|
|
برای دیدن روی تو باز دلتنگم
دوباره منتظر یک پیام یا زنگم
کنار حضرت رنگین کمان چه خوشحالی !
|
|
|
|
|
عشق یک علّت ندارد بیشتـــــــر
هرکسی دیوانهتر، دل ریشتر
عشق در یک لحظه دل را میبرد
...........
|
|
|
|
|
هرچند که در میکدهی عشق اسیرم
مگذار در این میکده گمنام بمیرم
عاشقشدن ایدوستهمان تاجگذاری است
|
|
|
|
|
نه رعد باش،نه طوفان،نه هرصدای مهیب!
به زیر پایِ یتیمانِ شهر خِش خِش کن
...........................
|
|
|
|
|
در بینِ خاطرات، مرا جا گذاشتی
با افتخار، رویِ دلم پا گذاشتی
یادت که هست قول و قراری که داشتیم
...
|
|
|
|
|
باز هم شعرِ مرا با الکت بیختهای
بعد از ایراد گرفتن، الک آویختهای!
شعر من هرچه که باشد به تو آمیخ
|
|
|
|
|
خاک وسنگ وکلوخ شد به سرم
تا شد از صدهـــزار جا کمــــرم
وای! تحت فشار در رفتنــــــد
پیچها، مهره
|
|
|
|
|
با ذوق فراوان غزلی ساختی از من
یک چهرهی بین المللی ساختی از من
گفتمدلِواماندهیمنکاسهیزهر
|
|
|
|
|
زندگی بی تو برایم چو جهنم شده است
آری آری دلِ من پاتوق ماتم شده است
من به چشمانِ غزلخوانِ تو معتا
|
|
|
|
|
فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده
با اینکهدلم ارگ تکان خوردهی بم نیست
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
|
|
|
|
|
نامهربانم! کاش با من مهربان بودی؛
یکذرّه بامن مهربان باشی نمیمیری
............
|
|
|
|
|
مثل سابق روزوشب در انتظارم نیستی
حال من بدمیشودوقتی کنارم نیستی
ساعتم راکوک کردم تا بیایی زودتر
|
|
|
|
|
چشم هایم به در خانه گره خورده، مگر
بعد از آن دوری جانکاه قدم رنجه کند .............................
|
|
|
|
|
زندگی چیست؟ بجز پنجرهای رو به مجاز !
زندگی منتظر مرگ حقایق شدهاست
|
|
|
|
|
تمام شعر سُریان دچار سیر نزولی؛
تویی که شعر تو دارد همیشه سیر صعودی ...............................
|
|
|
|
|
" ســــــــوز عشــــــــق "
|
|
|
|
|
مِثلِخورشید،سراپردهینورانیداشت
آنچهمیدانموآنچیزکهمیدانیداشت
چشمهایشچِقَدرآبیدریاییب
|
|
|
|
|
بجای خودروی بیکیفیت،بساز پراید !
بساز چونکه تصادف، دلیلمردننیست!
|
|
|
|
|
دلم خوش است به پژواک صوتها در کوه
به انعکاس صدایی، کپی برابر اصل
خــــــدا شبیه ندارد ولی درون دلم
|
|
|
|
|
چه شد که باز تو یکباره سر به زیر شدی؟
عقاب لحظهی حمله سرش به پایین است
|
|
|
|
|
حتی سراغ دشمن ما نیز رفتهای؛
درشهرعشق، خانهی من بی سراغ تر
|
|
|