يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ شعر بی قافیه شاعر سید محسن سیدی
|
|
در گیر و دار خاطرات تلخ و شیرینم
|
|
|
|
|
با اینکه دید خدا گناه مرا
به نگاهی گره زد نگاه مرا
|
|
|
|
|
یک بار تو را دیدم ، صد بار رسیدن را
این فاصله کم دارد”اغوش کشیدن”را
|
|
|
|
|
قبل از تو این احساس مبهم،هیچ معنایی نداشت
در این دل دیوانه حتـی عشــق هم جایی نداشت
تنهایی
|
|
|
|
|
خودت هم خوب میدانی همان محبوب دلخواهی!
|
|
|
|
|
مقدر کرده ای بر دل ، پریشانی پریشانی
چه اعجازی!
بخندانی ، بگریانی ، مرنجانی!
|
|
|
|
|
مانده ام در گیرو دار حرف های زرد پاییزی
کاش فانوسی بر این تاریکی مطلق بیاویزی
|
|
|
|
|
می شوم دلتنگ در این روز بارانی
زیر چترت جا برایم بود،می دانی!
|
|
|
|
|
اندکی شیرین من با من اگر می ماند!
فتح می شد بیستون با تیشه ی فرهاد
|
|
|
|
|
دوستت دارم و حرف دلم انگار شده
گفتنش ،سخت ترین کار دلم می گیرد!
|
|
|
|
|
نیستی! من مانده ام ، برگردنم تقصیرها
|
|
|
|
|
به دل افتاد ، یک احساس مبهم
|
|
|
|
|
عاقبت مانده به دستم
عشق چون میوه ی کالی
|
|
|
|
|
افسوس که چشمان تو هم رنگ غم است
|
|
|
|
|
چه شود بخت، مرا، باز هم یار شود
|
|
|
|
|
گنهی کرده دلم
گنهی عین ثواب
|
|
|
|
|
دریغا،که طاعتم
عاشقانه نیست
|
|
|
|
|
کاش او، با من ،هم نفس می شد...
|
|
|
|
|
این شب شیدایی ، سحر نمی شود، خدایا
|
|
|
|
|
باز نالان به رهی
همه عمرت گنهی!
|
|
|
|
|
باز این مزرعه،اشفته ی باران شده است
|
|
|
|
|
عاقبت می بینمت در خواب
بی دل و اشفته و بی تاب
|
|
|
|
|
شب به هنگام نماز،دل پر از غصه و اه
به لبم نغمه ی عشق،به سرم فکر گناه
|
|
|
|
|
باز هم پیچش باد، شانه ی موی تو شد
باز این رنگ شفق ، محو اَبروی تو شد
|
|
|
|
|
روزگاران همه اش غم ،دگرش گاهی نیست
بگذر از فاصله ها، تا به خدا راهی نیست
|
|
|
|
|
پاسی از شب رفته و تنهای تنها مانده ام
عشق او در خاطر و حیران دنیا مانده ام
|
|
|
|
|
دین من نه ان است که گوید
دیدن روی همچو ماهت، گنه است
|
|
|