چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ غبار ما شاعر عابدین آوخ
|
|
سال دشواریست رفیق
از کوچه تا هر بام
بی روشن آفتاب
برای دلت کاری باید کرد
زین هجرتی مدام
|
|
|
|
|
شوکران را تو خوردی
جورش را ما دادیم سقراط
مصلوب همیشه تاریخ
در قرن های بی گذر
چه شد با ما برادر
|
|
|
|
|
حساب کرده ام، چیزی نمانده تا غزل
مانده ام هنوز
گفتی انگار می یا یم دیروز
دیر شده است امروز
و ن
|
|
|
|
|
شب از کدام سو آمد رفیق
خورشید را حواله چه داد، امید
ما سوگوار ترانه ایم در فصل نمی دانم چه سیب؟
|
|
|
|
|
سینما جواب نمی دهد
نسخه ای دیگر بپیچ دکتر
راستی بوسیده ام غزل را نپرس
خیابان بالایی بود هگل
|
|
|
|
|
مویم سفید شد دیروز
نیامدی لیلی
خوش است دیده است هنوز ،چون تیر ؟
می زند گنبدت خورشید ؟
اینجا د
|
|
|
|
|
خواب بودم انگار
از فرصت بلند عبور
در تراکم یک کابوس
دستهای تو بود ، دیوار
دی را دوست نداشتم
|
|
|
|
|
شاعر شدم به فسون تو
در پاییزه نمی دانم چه سال
هی می بارید آسمان
در هیبت روشنه خورسید
همسای
|
|
|
|
|
عشق یا جنون ؟
مجنون را گواه چه بود
حیران بی لیلای زمان از این دیار بود
سرکرده رنج
در آغوش هز
|
|
|
|
|
سکوت بود ، سکوت
داغ عجوزه می شدند دختران ماه
و گونه های نور از التهاب اسید گر می گرفت
ما ایستاده
|
|
|
|
|
زندگی بود گناهمان اما
نبودش نفس انگار
چون هجوی ناکوک
بر دقایق رنجور
روزگارست می گوید
باران
|
|
|
|
|
همین لحظات کوچکی که می خواهمت ناگاه
ستاره می شود در سرم بی گاه
خویشم نبود بی تو یک آشنا
خونم حلا
|
|
|
|
|
ما هوای عشق بودمان اما
قصه خوش نبود انگار
دل به دریا زدیم باز
خانه ای به آب
ناله ای چو باد
|
|
|
|
|
در چشم بهار
زین سبب ، ترانه شد رگبار
چترهای دیده باز
زان شوکران بی تکرار
من مرده ام چون یاد
|
|
|