صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
دفتر عشقت به حسرت بازکردم
سر به آغوشت نهادم تا ابد پرواز کردم
ای که عشق بی کرانی چون نفس بسته به ج ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۱۱۱۲ در تاریخ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ۲۲:۳۲
نظرات: ۱۳
|
|
غرق دریای جنونم باورم زخمی شده
انتظار رفتنت کابوس بیرحمی شده
مانده ام در برزخ دلواپسی های مدام
...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۰۹۲۹ در تاریخ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹ ۱۹:۰۹
نظرات: ۱۱
|
|
من آن رهگذر تنهاو دلخستم اسیر کوچه های تنگ و بن بستم
تو هم آن دلربا بودی که می گفتی به آغوش تووا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۰۵۳۳ در تاریخ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۹ ۱۲:۵۰
نظرات: ۱۸
|
|
باز باران ، باز هم شور و حیات و زندگی
باز باران قاصد سرمستی و سرزندگی
میزند بر شیشه ی قلبم که سرشا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۰۴۰۷ در تاریخ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۱:۴۷
نظرات: ۲۲
|
|
به حال ِخراب هم میتوان خندید
به بغض ِنفس گیر هم میتوان خندید
به شاعر با واژه درگیر هم میتوان خ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۹۶۵۸ در تاریخ دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۳۷
نظرات: ۱۵
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |