صفحه رسمی شاعر محمد شمس باروق
|
محمد شمس باروق
|
تاریخ تولد: | جمعه ۲۴ فروردين ۱۳۵۲ |
برج تولد: | |
گروه: | شاعران سپید |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | جمعه ۱ بهمن ۱۳۹۵ | شغل: | کارمند و مدرس |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | نمایش شعر |
امتیاز : | ۵۵۱ |
تا کنون 142 کاربر 438 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: زندگی ساده اندیشه بلند |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
مترسکی برای خلق...
ببخش که من جغدم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۶۰۷۲ در تاریخ دوشنبه ۵ دی ۱۴۰۱ ۱۴:۱۸
نظرات: ۱۰
|
|
مامور نظامت مزن ای غافل مزدور، بپا
این حافظ ناموس تو وجان عزیزت همه جا
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۵۲۹۶ در تاریخ دوشنبه ۷ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۲۰
نظرات: ۶
ثبت شده با شماره ۱۱۴۱۳۲ در تاریخ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱ ۲۰:۲۲
نظرات: ۸
|
|
اوست باقی، باقی بجز او فقط فناست
زنهار، زود بقچه را ببند، وقت درنگ نیست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۳۱۳۳ در تاریخ جمعه ۱۱ شهريور ۱۴۰۱ ۲۲:۵۱
نظرات: ۳
|
|
به اجبار شاید ولی با دل مختار بر نمی گردد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۲۸۷۶ در تاریخ چهارشنبه ۲ شهريور ۱۴۰۱ ۰۸:۱۱
نظرات: ۸
مجموع ۲۰۸ پست فعال در ۴۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر محمد شمس باروق
|
|
چندین سال قبل از انقلاب زمانیکه که من سرگردآگاهی بودم و از جودو کاران معروف کشور بودم روزی رئیس دادگستری تهران پرونده ی رابه من داد که آن راشخصا رسیدگی کرده و حق تیر را نیز صادر نمود پس ازمطالعه
|
|
دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۸ ۲۰:۰۰
نظرات: ۰
|
|
کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد تازه از دانشگاه افسری پلیس فارع تحصیل شده بودم جوانی پر انرژی وعلاقمند به کارم بودم که جهت ادامه خدمت به یکی از شهرهای شمالی استان اردبیل واقع در دشت مغان منت
|
|
يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۱۵:۰۷
نظرات: ۰
|
|
سالها پیش در چهار راهی مامور چراغ راهنمایی و رانندگی بودم با علی پسری بچه آدامس فروش چهار راه رفیق شده بودم علی با آنکه چلاق بود وپای راستش می لنگیدولی خیلی زرنگ و خوش قلب و مهربان بود
|
|
شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ ۰۰:۳۸
نظرات: ۰
|
|
دریکی از ظهرهای گرم سال در تابستان داغ، دراتوبان قزوین رشت درحال رصد اتوبان بودم خودروئی سرعت نرود،سبقت نگیرد و تخلفات رانندگان موجب تصادف نشود راننده من هی غر می زد انگار گرسن
|
|
پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸ ۰۶:۱۴
نظرات: ۰
|
|
حضور نگران ماه با دلم به گفتگو نشته ام و از خاطرات دور و نزدیک می گوییم. از شب های که اسیر پنچه خواب بودم و از دیدن مهتاب محروم ماندم . و عبور معطر نسیم را که از کنار اطاقم گذشت ندیدم .من سرود ب
|
|
سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ ۰۲:۵۹
نظرات: ۱
مجموع ۳۰ پست فعال در ۶ صفحه |