صفحه رسمی شاعر بهزاد ساوانا
|
بهزاد ساوانا
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۶۱ |
برج تولد: | |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲ | شغل: | فروشنده محصولات فرهنگی |
محل سکونت: | بانه |
علاقه مندی ها: | ادبیات وسینما |
امتیاز : | ۱۳۴ |
تا کنون 126 کاربر 292 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: درباره خودم باید بگم اسمم رو تو گوگل سرچ کنید بهتره |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
گاه بوی عشق می اید از دور ... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۵۶۶۶ در تاریخ يکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹ ۲۱:۴۸
نظرات: ۱۰
|
|
روزی دنیا زیباتر شد
که تو پا گذاشتی به اینجا
تویی که معنی بارانی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۰۵۶۸ در تاریخ يکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۹
نظرات: ۲
|
|
کاش بیام بیرون از قرنطینه
از این دل تاریک پر کینه ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۲۶۳۹ در تاریخ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۸ ۱۷:۱۳
نظرات: ۵
|
|
عاقلان همه آخر شب خوابیده اند
من دیوانه ام و زندگیم را از نصف شب آغاز میکنم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۶۹۷ در تاریخ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸ ۱۴:۱۶
نظرات: ۲
|
|
قابی
برای دل شکسته ام ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۵۳۸ در تاریخ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ ۲۱:۴۸
نظرات: ۶
مجموع ۶۱ پست فعال در ۱۳ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهزاد ساوانا
|
|
آن روزهمه مردم جهان مانند روزهای قبل کار خودشان را انجام میدادند تا اینکه کسی آمد و همه جهان را زیر سلطه خودکامانه خود گرفت او همه چیز را به سفارش خود تغییر داد . به سفارش اوآب همه سرچشمه ه
|
|
سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۵۲
نظرات: ۴
|
|
خداراشكر یك تاكسی زرد داره میاد ارزونتر برام در میاد . دستمو بالا بردم تاكسی كه راننده اش مرد جوانی بود زود متوقف شد ومنم سوارم شد سلامی كردم و گفتم بی زحمت برید به آموزش وپرورش راننده تاكس
|
|
يکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۲۸
نظرات: ۱۲
|
|
لبو فروش نا امیدانه مردم را می نگریست امروز چیزی نفروخته بود به یاد خنده ی پسر كوچكش كه صبح وقت خداحافظی افتاد كه می گفت پدر همه لبوهات رو كه فروختی برای من یك د
|
|
چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۳ ۲۰:۳۷
نظرات: ۸
|
|
وقتی پیرزن با تنگ بلور كه دو ماهی قرمز داخلش بود میخواست سوار اتوبوس شود پسری عجول تنه ای بهش زد و تنگ ماهی از دست پیرزن افتاد وشكست ماهی ها روی آسفالت برای زنده ماندن تقلا می كر
|
|
سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۱۲
نظرات: ۱۱
|
|
باد در علفزار به آرامی می وزید وگیسوان علف های تر وتازه را نوازش می کرد .آفتاب ملایم بر زمین می تابید ونظاره گر مردمی بود که دسته دسته به سوی درخت بزرگ می شتافتند ، درختی که بر بلندای تپه بزرگ م
|
|
يکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳ ۱۹:۱۹
نظرات: ۱۲
مجموع ۱۱ پست فعال در ۳ صفحه |