صفحه رسمی شاعر حمید روزبهانی
|
 حمید روزبهانی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۳ فروردين ۱۳۲۵ |
برج تولد: |  |
گروه: | |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۵۹ |
تا کنون 18 کاربر 36 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
*نهادوگزاره*
*******
سرکش مباش ای کوه در ذهن دهر یاد است/
درجنگ باد با سنگ قدرت از آن باداست/
* ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۸۰۲ در تاریخ يکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ ۲۰:۰۶
نظرات: ۱۰
|
|
حمید همیشه بهار:
*قصه عشق*
******
عمرم گذشت وماند دلم همچو بخت خواب/
غافل از اوج لذت افسانهءشباب ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۷۶۰ در تاریخ شنبه ۸ دی ۱۴۰۳ ۱۲:۰۰
نظرات: ۸
|
|
*(پند معلم)*
*******
زبس کفران نعمت شددر ایران
شده زاینده رودش خشکرودی
مگر لطف الهی چاره سازد
و ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۷۱۱ در تاریخ پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ ۰۹:۴۵
نظرات: ۸
|
|
حمید همیشه بهار:
*(فریب)*
""""""""""""
0همسنگر عزیززدنیا دلم گرفت/
ازاین جهادتشنهءجانها دلم گرفت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۶۷۵ در تاریخ چهارشنبه ۵ دی ۱۴۰۳ ۰۰:۱۰
نظرات: ۹
|
|
*قصّهءعشق*(۳)
*******
چنین فرمود علی ع باپور دلبند
پدر آزرده ودلخسته مپسند
حسین من تو فخرکائناتی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۶۴۰ در تاریخ دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳ ۱۸:۳۴
نظرات: ۸
مجموع ۳۹ پست فعال در ۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر حمید روزبهانی
|
|
*(خاطره دردناک)*(۱۰) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ آهسته آهسته بدنبال الاغ از شهر خارج شدم وراه روستا را در پیش گرفتم الاغ میرفت وباذوق وعجله هم میرفت من حالا فهمیده ام قصد از تند رفتنش رسیدن به خدمت
|
|
|
|
*(خاطره..درد...)*(۹) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^ آن شب یکی از تلخ ترین شبهای عمر من است گرسنه وخسته و نگران در رختخواب آنهم کودکی چهار یا پنج ساله آیا میتوان تصور و مجسم کرد؟؟؟!!!! من حتی ف
|
|
|
|
*(خاطره...درد)*(۸) ^^^^^^^^^^^^^^^^ گفتم بله حمیدم پرسید چرا لختی پس پیرهنت ماجرا را گفتم کلی خندیدبار الاغ را باز کرد آردها بزمین افتادند به الاغ هی زد الاغ برخاست وبا دیدن الاغ دیگر
|
|
|
|
*(خاطره..درد..)*(۷) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^ بمحض خم شدآب بنو شید پاها یش لرزیدوکنارجوی آب خوابید. هرچه باترکه به اوزدم ودادزدم پاشو نشدناچار به بالای بلندی دویدم وبا صدای کودکانه ام دا
|
|
|
|
*(خاطرات..درد)*(۶) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^ وبا پرسیدن به مغازه سید احمد مؤیدی رسیدم میخواست مغازه را ببندد با دیدن من گفت تو پسر آقای روزبهانی هستی؟پسر کجا بودی دوروزه از دره گرگ پیِام میاد
|
|
مجموع ۱۱ پست فعال در ۳ صفحه |