صفحه رسمی شاعر ایمانه عباسیان پور(آیدا)
|
ایمانه عباسیان پور(آیدا)
|
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۶۸ |
برج تولد: | |
گروه: | شاعران سپید |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ | شغل: | ساخت وسفارش وآموزش اکسسواری وظروف سروپذیرایی سنگ |
محل سکونت: | خوزستان.آبادان.ذولفقاری چهل متری |
علاقه مندی ها: | نقاشی.سفالگری.شعر |
امتیاز : | ۶۳۱ |
تا کنون 101 کاربر 337 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: درتشییعع جنــــازه خودم شرکت کردم
وقتی توروخـــــــــــاک کردند منم مُردم |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
تزریق کرد تمام دلتنگی هایش را
رفت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۳۹۴ در تاریخ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ ۱۶:۰۲
نظرات: ۲۱
|
|
دردش رابا آرایش غلیظ تر کرد
ولاکش رابا سرنوشتش ست کرد
سیــــــــــاه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۹۳۵ در تاریخ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲ ۲۰:۳۱
نظرات: ۱۳
|
|
داستانم خلاصه تمام شد
نقطه سرقبر
.
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۳۸۱۶ در تاریخ يکشنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۲ ۱۹:۳۷
نظرات: ۶۵
|
|
خوابیدم
خوابی ک ازتمام خوابهایم بیدارتر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۳۲۳۴ در تاریخ دوشنبه ۶ شهريور ۱۴۰۲ ۰۲:۰۳
نظرات: ۲۴
|
|
هردویک خواب میدیدم
ولی توزودتر بیدار شدی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۳۰۴۵ در تاریخ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۲۸
نظرات: ۱۵
مجموع ۱۹ پست فعال در ۴ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر ایمانه عباسیان پور(آیدا)
|
|
زود یا دیر باید میرفتم .وارد خانه پدری شدم کودکی م درحیاط بازی میکرد وجوانی ام روی تخت دراز کشیده بود وخودم کنار اينه موهای سپید م رومرتب میکردم همه رفته بودند پدر برادر
|
|
شنبه ۳ شهريور ۱۴۰۳ ۰۲:۲۲
نظرات: ۱۰
|
|
دفتر اول : روی نیمکت پارک نشست.نمیتوانست چشم از پسرش بردارد وباعشق به بازی پسرنگاه میکرد ودردل برایش دعا میکرد وقربون صدقه اش میرفت پسربرای مادرش دست تکان داد ونزدیک تر آمد.
|
|
دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۴:۳۸
نظرات: ۱
|
|
دلتنگی هایم رالای انگشتانم گذاشتم ومحکم پک زدم..اه! که دلم بشدت ازدرون میسوخت.چقدردلم برای گذشته تنگ شده بود... درافکارم غوطه وربودم که سریع سمتم اومد، وخودش رومحکم دربغلم انداخت .
|
|
يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۳۵
نظرات: ۲۳
|
|
بعضی حسها تمام سلولهای مردهی آدم را زنده میکند، میدانی؟ سخت پشیمانم، از نبودنت یاد گرفتم که آدمی یک بار بیشتر زندگی نمی کند، و خوب است همه چیزش را خرج همین یکبار کند، فهم
|
|
سه شنبه ۱۳ تير ۱۴۰۲ ۰۲:۵۶
نظرات: ۶
|
|
پیرشی مادر ... توکوچه کمک یه خانم کردم و وسایل خریدش تادم درخونشون رسوندم. لبخندی زد و گفت: پیر شی مادر. خیلی ناراحت شدم.یعنی چی ادم پیربشه؟ که مثلاچی بشه؟.من نمیخوام پیربشم !میخوام توهمون سن سی!
|
|
جمعه ۲ تير ۱۴۰۲ ۰۴:۱۵
نظرات: ۱۵
مجموع ۸ پست فعال در ۲ صفحه |