صفحه رسمی شاعر سیدحاج فکری احمدی زاده(ملحق)
|
سیدحاج فکری احمدی زاده(ملحق)
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۴۶ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۴۰۴۶ |
تا کنون 4330 کاربر 33788 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: موفق در خوبی و احسان و افراغ اندیشه باشید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
بوسه ها محکوم به اعدامند.
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۵۹۷ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۴۸۶
|
|
تیزی ناخنت را دوست دارم! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۱۸۱ در تاریخ سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۰:۱۵
نظرات: ۲۳۱
|
|
و به شوق بوسه های خونین
ماهی حوض از ماه ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۸۷۶۵ در تاریخ يکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳ ۱۳:۴۴
نظرات: ۱۲۶۱
|
|
حتی
گُناه هم ؛
با تو
زیباست.! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۷۴۵۶ در تاریخ شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ ۰۲:۵۵
نظرات: ۵۱۶
|
|
کلاه شریعت را به سادگی بر می دارند.!! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۵۱۲۰ در تاریخ يکشنبه ۱۰ تير ۱۴۰۳ ۱۶:۴۴
نظرات: ۴۶۶
مجموع ۴۲۴ پست فعال در ۸۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سیدحاج فکری احمدی زاده(ملحق)
|
|
دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم،چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۱۲:۱۶
نظرات: ۶۰
|
|
هر احمقی می تواند ماشه ی یک تفنگ را بچکاند، چاشنی یک بمب را آتش کند، دوتا مامور فلکزده و یا حتی خود مستبد اعظم را بکشد. ولی بعدش؟ چه فرقی می کند؟ یک مستبد می میرد و یک مستبد دیگر
|
|
دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۸
نظرات: ۴۸
|
|
بعد مصطفی به توصیف صبحانه مستر چرچیل پرداخت که هنگام دیدار وی از قبرس یکی از روزنامهها آن را گزارش کرده بودند. عمر در شروع غذا کمی تردید به خرج داد اما طولی نکشید که بیحساب خورد و نوش
|
|
يکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۳۷
|
|
بچه که بودم همیشه دلم میخواست پسر باشم همیشه میگفتم خوش به حال پسر ها همه ی امتیاز ها مال آن هاست اما حالا در آستانه ی جوانی مینویسم مرد بودن سخت است... کسی برای مردها برای خستگی هایشان برای شب&z
|
|
شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۶۱
|
|
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم باران تندی میبارید. آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم. وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم. اما...زنگ خورد. هر عقل سالمی تشخیص
|
|
جمعه ۳۱ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۳۱
نظرات: ۱۱۵
مجموع ۱۲۲۰ پست فعال در ۲۴۴ صفحه |