صفحه رسمی شاعر احمدی زاده(ملحق)
|
احمدی زاده(ملحق)
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۴۶ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۴۰۲۱ |
تا کنون 4294 کاربر 33557 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: موفق در خوبی و احسان و افراغ اندیشه باشید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
و به شوق بوسه های خونین
ماهی حوض از ماه ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۸۷۶۵ در تاریخ ۱۱ روز پیش
نظرات: ۱۲۵۹
|
|
حتی
گُناه هم ؛
با تو
زیباست.! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۷۴۵۶ در تاریخ شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ ۰۲:۵۵
نظرات: ۵۱۶
|
|
کلاه شریعت را به سادگی بر می دارند.!! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۵۱۲۰ در تاریخ يکشنبه ۱۰ تير ۱۴۰۳ ۱۶:۴۴
نظرات: ۴۶۶
|
|
عشق عارضه ای زمینی ست! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۲۵۲۶ در تاریخ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۲۴
نظرات: ۴۷۲
|
|
جوانی زیباست اما نه به اندازه پیری! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۰۰۸۳ در تاریخ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۵:۳۹
نظرات: ۴۶۵
مجموع ۴۲۲ پست فعال در ۸۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر احمدی زاده(ملحق)
|
|
بعد مصطفی به توصیف صبحانه مستر چرچیل پرداخت که هنگام دیدار وی از قبرس یکی از روزنامهها آن را گزارش کرده بودند. عمر در شروع غذا کمی تردید به خرج داد اما طولی نکشید که بیحساب خورد و نوش
|
|
يکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۳۷
|
|
بچه که بودم همیشه دلم میخواست پسر باشم همیشه میگفتم خوش به حال پسر ها همه ی امتیاز ها مال آن هاست اما حالا در آستانه ی جوانی مینویسم مرد بودن سخت است... کسی برای مردها برای خستگی هایشان برای شب&z
|
|
شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۶۱
|
|
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم باران تندی میبارید. آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم. وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم. اما...زنگ خورد. هر عقل سالمی تشخیص
|
|
جمعه ۳۱ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۳۱
نظرات: ۱۱۵
|
|
فردریک کبیر می خواست در رقابت با ورسای قصری بسازد . در کار ساخت قصر وقفه افتاد . علت را پرسید . گفتند در گوشه ای از زمین ، آسیابی است که صاحبش نمی فروشد . فردریک شخصا
|
|
سه شنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۴۴
|
|
پل پلی بودم سخت و سرد، گسترده به روی یک پرتگاه. این سو پاها و آنسو دستهایم را در زمین فرو برده بودم، چنگ در گِل تُرد انداخته بودم که پابرجا بمانم. دامن بالاپوشم در دو سو به دست باد پی
|
|
دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۲۷
مجموع ۱۲۱۹ پست فعال در ۲۴۴ صفحه |