روز آدینه(جمعه)
می شود دلها پریشان روز آدینه ، عجیب
گوئیا افتاده ای در گوشه ای تنها غریب
.
کس نمی پرسد ز احوالت چرا غمگین شدی؟
دور می مانی زجمع و با خیالاتت قریب
.
غرق هستی در میان موج های خاطرات
گاه براوج و فرازی ، گاه می افتی نشیب
.
محرم رازی نمی یابی که باشد همدمت
سفره ی دل وا کنی، باشد برای تو حبیب
.
می دهی بیهوده از کف فرصت عیش و نشاط
جز خیال و غم برای تو نمی گردد نصیب
.
چنگ می سازی زانگشتان آهت ، با غضب
می زنی بر کوه حسرت ها برای خود نقیب
.
در بیابانِ گذشته ، تُرکتازی می کنی
می فشاری پای را هر لحظه محکم بر رکیب
.
چون که پایان می رسانی راه های رفته را
تازه می فهمی که یک بار دگر خوردی فریب
.
خسته از گرمای داغ فکرهای طی شده
تنگدل می گردی و هم بی قرار و بی شکیب
.
چون که می دانی دوباره دست خالی مانده ای
باز می افتد نفس هایت شماره در ضریب
.
ناگهان آید ندای مبهمی بر دل، ز غیب
می زند بر گوش جان تو به آوازی نهیب
.
خیز و کن مجموع این فکر پریشانت زسر
دست زن بر دامن آن آیه ی " اَمّن یُجیب
دلنشین و دربردارنده ی نکات بسیار آموزنده
( امّن یجیبُ المُضطرَ اِذا دَعاه وَ یَکشِفُ السوء)