ای حضورِ پر فروغ ات ، داده بر جانم صفا
خال مشکین رُخَت ، آیینه ی دل را جَلا
لذت خمخانه از چشمانِ مَستَت ، غمزهای
خونبهای کشته ات ، با جلوه هایت شد ادا
چهره زیبای تو ، چون آینه در پیشِ رو
صد هزاران رازِ دل ، در روبرویت، برملا
تیغ مژگانِ سیاهَت ، پرده ی دل می دَرَد
بغض دل از تیغِ تیزش، باز می گردد رها
بوی عطر تارِ گیسویَت، مرا آسیمه سَر
همچو بلبل در پیِ گل، می دَوانَد در قفا
ابروی مشکین تو ، بار ِتغافل می بَرَد
زلفِ رنگین تو شد ، از تیرِ چشمِ ما، دوتا
رنگ ابروی تو در چشمِ تماشا، سُرمه کرد
پلک گندمگونِ سیمایَت ، دهد دل را جلا
نامه های عشوه تو ، بسته بر بال اسیر
هر شهیدی خفته در دشتِ اسیرانت جدا
اي «نشاطِ» مُرده! ، از شيريني ِ مُهر ِ لَب اش
زنده شو چون زنده رزم و زنده پيل ِ باصفا
-------
تغافل: خود را به غفلت زدن؛ خود را غافل وانمود کردن؛ چشمپوشی کردن و نادیده انگاشتن .
زنده رزم : وزیر سهراب پسر رستم بود که او را «زنده رزم» هم می گفته اند.
زنده پيل : لقب شیخ احمد جامی قدس سره که او را زنده پیل می نامیده اند.
بسیار زیبا و جالب بود