در این شهر شلوغ و بی منتها
هرگاه کسی را می بینم که اندکی شبیه توست
باز قلبم تند تند می زند
باز دوست دارم تو باشی
و بیایی بگویی سلام عشقم
ببخش که نبودم جدایی تمام شد.
درست است سالها پیش همه چیز تمام شد
من فراموشت کردم اما
بعضی آهنگ ها بعضی حرف ها
بعضی کافه ها بعضی عطرها
چه غریبانه مرا دلتنگ در خاطرات گذشته رها می کنند
نمی دانم کجایی
اما دوست دارم هرجا که هستی
اتفاقی از آن جا بگذرم
همچو رهگذری غریب از آنجا بگذرم
و تو مرا با آن چشمان کشیده ات ببینی
و بگویی
آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.
دوریت دوری یک فرمانده ز لشکرش موقع جنگ بود
دوریت دوری یک پدر از دخترش موقع بزم بود
دوریت دوری یک مادر از پسرش موقع هجر بود
گذشت من هم نمردم و ادامه دادم زندگی را
موفق شدم خوشحال هستم گویی که نبودی
اما خودمانیم کاش بودی
هنوز هم بعضی وقتها آرام گریه میکنم
و این اشک چقدر برای یک مرد سنگین است
غرور تنها سرمایه یک مرد است
ولی جدا شدن از عشق برای وجدان غمگین است
با اینکه رسما مال کس دیگری هستی
باز هم دیدنت پیش وی برای من ننگین است
خدایا هیچ انسانی حتی گنه کاران درگاه حق را
نیاموز به این امتحان سخت
که وقتی یادش میفتم
حالم بد غمگین است
و سرم را زیر میندازم و میگویم
باشد که زندگیش رنگین است.....
بسیار زیبا و پر احساس بود