سه شنبه ۶ آذر
|
دفاتر شعر موسی ظهوری آرام(آرام)
آخرین اشعار ناب موسی ظهوری آرام(آرام)
|
تو که می آیی
صبح شده است
بیدارم می کنی
از خواب
از رفتنت که می پرسم
طلوع ماه را
نشانم می دهی
سالهاست
روز و شبم را
آمدن و رفتن خورشیدی
رقم می زند
که فقط بر من
می تابد
و رفتنش
نه آنقدر طول میکشد
که یلدا مقدر شود
نه آنقدر دور
که زمستان بیاید
از پاییز نیز که گریزی نیست
هوا ابری که شد
من باد می شوم
شاید باران هم ببارد
خورشید که تابید
رنگین کمان
هم می زند
چه باک
اگر باد
همسفر ابر شد
تا انجماد
خورشید که بتابد
آ سمان
آفتابی می شود
تمام یخ٬
آب
|
|
نقدها و نظرات
|
سلمان جان یک نکته ی مهم را خواستم یادآوری کنم همانطور که نام اضافه های مستعار و تشبیه را بخاطر کثرت استعمال در نوشته هام ، ترکیب مانایی گذاشتم و به وزن عددی ، وزن زاگرسی میگویم ، بنظرم به حشو ملیح هم حشو سلمانی بگیم . چون به ملاحت قلم تو کم دیده ام | |
|
سلام جناب مولایی عزیز بی نهایت سپاس بابت این همه لطف و شاگرد نوازیتان و در مورد ویرایشی سطری که انجام دادیدکاملا حق با شماست و حتما اعمال می شود و نکته ای که در مورد حشو فرمودید موید این نکته است ک ملاحت و قباحت حشو را زیبایی بکار کیری حشو در متن معین می کند | |
|
درود بر شما جناب کیمیایی عزیز یک دنیا سپا سگذارم | |
|
سلا م سرکار خانم آهنگران سپاس بیکران | |
|
درود بر شما سرکار خانم رحیمی عزیز یک دنیا سپاسگزارم | |
|
سلام سر کار خانم ماندگار گرامی سپاس بیکران | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام
و
سود جستن از عناصر طبیعت در شعر ، سابقه ای به درازای عمر شعر دارد و در تمام گونه های شعر و شاعری در کل جهان دیده شده است ، از میان عناصر بی شمار طبیعت اما تعدادی مشخص وجود دارد که انسان انس بیشتری با آن ها دارد که این انس آفریده ی بسامد بالای دیدار است و تکرار آن.
ماه ، خورشید ، باران ، ابر و ... در هر گوشه ای از جهان قابل مشاهده بوده و برای بشر ملموس شده اند و شاعران نیز از این آثار طبیعی سود بیشتری جسته اند ولی آن چه هم چنان دیدنی ست و ناباور این است که چگونه می شود هنوز هم تصاویری نو و بدیع از این عناصر به دست داد در حالی که به درازنای عمر کلام به مهر رفته اند ؟
پاسخ این سوال بی گمان در ذوق و استعداد شاعر و تسلط او بر شعر پیشینیان نهفته است ، از استعداد که امری فارغ از اختیار است اگر بگذریم به تسلط بر شعر پیشینیان می رسیم بدان معنا که برای آفریدن تصویر نو چاره ای نیست جز آن که قریب به اکثر تصاویر قبلی را در ذهن داشته باشیم و اگر چه امری صعب به نظر می رسد ولی برای دست یافتن به آن دانستن هنجارهای ادبی پیشین نیز می تواند کمک شایانی بنماید و آن گاه مرحله ی نوسازی تصاویر به کار گرفته شده و یا آفریدن تصویر نوین می رسد ؛
اتفاقی که در شعر حاضر روی داده است و اگر چه در پاره ای موارد تصویر وام دار هنجارهای ادبی ست ولی در بیشتر آن ها اتفاقی بدیع رخ نموده است .
تو که می آیی / صبح شده است
تشبیه مضمر معشوق به فرارسیدن سحر و بامداد که مسبوق به سابقه است ولی در این هیئت به صورت پنهانی کمتر دیده شده است
از رفتن ات که می پرسم / طلوع ماه را نشان ام می دهی
بار دیگر استفاده از تشبیهی پنهانی و نیز استعاره ی ماه که هم در شیوهی پردازش و هم در معنای حاصل شده بدیع بن نظر می رسد .
روز و شب ام را / آمدن و رفتن خورشیدی / رقم می زند
( تا این جای کار با تصویری تکراری که ریشه در هنجارهای ادبی دارد سر و کار داریم )
که فقط بر من / می تابد / و رفتن اش نه آن قدر .../
اما از این جا به بعد است که قریحه ی شاعری به فریاد رسیده است و با شخصی سازی اتفاقی عمومی تصویری نوین ساخته می شود .
نه آن قدر طول می کشد / که یلدا مقدر شود / نه آن قدر دور / که زمستان بیاید /
این سطور نیز هم چنان در ادامه ی تصویر جدیدی است که شاعر با معرفه کردن خورشید به واسطه ی توصیف « فقط بر من می تابد » آفریده است و به تبع آن یلدا و زمستان نیز دارای تعابیر می شوند که برای شخص شاعر منحصر به فرد هستند و ذهن مخاطب را برای دانستن اش به چالش می کشند و در ادامه لذت درک را به او می چشانند.
از پاییز نیز که گریزی نیست / هوا که ابری شد / من باد می شوم / شاید باران هم ببارد / خورشید که تابید / رنگین کمان هم می زند /
اگر به نیکی در این تصاویر بنگریم می توانیم ما به ازای هر کدام از عناصر طبیعت ، یکی از وجوه انسانی ( اعم از وجوه عینی و ملموس و یا ذهنی و قابل ادراک ) را جایگزین کنیم و برای این که جواز این کار صادر شود شاعر باز هم از شخصی بازی در من باد می شوم سود می جوید و درست با این ترکیب باز هم ذهن را به جستجو وا می دارد تا قرینه های موجود را کشف کند ( ناگفته نماند که من نیز مانند هر خواننده ای برداشتی از این وجوه انسانی و آن چه که مورد نظر شعر است دارم ولی به جهت عدم ایجاد پس زمینه ی ذهنی برای دیگر خوانندگان فی الحال از بازگفتن اش به صورت خاص اجتناب می کنم )
چه باک / اگر باد / همسفر ابر شد / تا انجماد /
ادامه ی روال پیشین هم چنان در این سطور جاری است و تنها اتفاق جدید آن است که در این جا باد به دلیل تشبیهی که در سطرهای پیشین خواندیم و من به باد تبدیل شد ، می تواند استعاره از من باشد که تا انجماد پیش می روم بدون خورشید
خورشید که بتابد
آسمان
آفتابی می شود
تمام یخ
آب ...
نکته ی جالب توجه در این بند پایانی حشوی ست که به کار رفته است و پی بردن به این که این حشو از دار و دسته ی قبیح است یا ملیح ؟
خورشید و آفتاب در دو سطر پشت سر هم و هر دو در معنای اصیل خویش به کار رفته اند و ناگفته پیداست که خورشید اگر بتابد همه جا آفتابی می شود پس تا این جا حشو قبیح داریم ولی به محض آن که معنای دوم آفتابی شدن را در نظر بگیریم اوضاع دیگر گون خواهد شد ، آفتابی شده به معنای آشکار شدن و آفتابی شدن آسمان یعنی کنار رفتن ابر ها و تجلی آسمان آبی به واسطه ی طلوع خورشید که بدین سان با حشوی ملیح و دوست داشتنی طرف خواهیم بود .
اگر چه شعر سراسر سرشار بود از استعارات کنایی ، تشخیص و کنایات و تشابیه گوناگون ولی از برشمردن آن ها صرف نظر کردم به دلیل آن که اصل ماجرا ی مورد بحث از دست نشود و دیگر آن که ذهن خواننده نیز تحت تاثیر بینش منتقد قرار نگیرد و بی گمان در محفلی متشکل از ادیبان و شاعران همه چیز تمام ، در یافتن و تمییز این آرایه ها کاری چندان صعب نخواهد بود .
نکته ی آخر اما نحوه ی چینش سطور بود که از من اشکالی کلی بر آن وارد بود و شاعر به گمان من به دلیل نوشتن اشعار کوتاه بی شمار این شعر را نیز بر همان اسلوب سطربندی کرده است که با اجازه ی او در ذیل مدلی از چینش بهتر سطور را خواهم نوشت تا ... یار که را خواهد و میل اش به که باشد ...
تو که می آیی
صبح شده است
بیدارم می کنی از خواب
از رفتنت که می پرسم
طلوع ماه را نشانم می دهی
سالهاست روز و شبم را
آمدن و رفتن خورشیدی
رقم می زند
که فقط بر من می تابد
و رفتنش
نه آنقدر طول میکشد
که یلدا مقدر شود
نه آنقدر دور
که زمستان بیاید
از پاییز نیز [ هم ] که گریزی نیست
هوا ابری که شد
من باد می شوم
شاید باران هم ببارد
خورشید که تابید
رنگین کمان هم می زند
چه باک اگر باد
همسفر ابر شد
تا
انجماد
خورشید که بتابد
آ سمان آفتابی می شود
تمام یخ٬
آب
...