« رُخ نياز »
همين كه حكم خدا شد،كه ما نماز كنيم
رُخ نياز به درگـاه بـي نياز كنيم
طراز حكم خدا را ، كه ما نـمي دانيم
نـمي شود كه بر حكمش اعتراض كنيم
كسي كه خط نـنوشته است،خط نمي داند
چه سود نامه ي سر بسته اي كه باز كنيم
دهانِ پيـر نحيفي كه نيست دندانـش
به خنده زشت بُوَد ،اين دهان كه باز كنيم
چه بهترس بر حكمش كه سر نـپيچانيم
به طاعتش بـتوان خويش سر فراز كنيم
اديب مُلك سليمان ،كه بود آصف پيـر
كجاست آصف ديگر ، ادب نياز كنيم
اگر چه خضر(ع) از آن آب زندگي نوشيد
چه مي شود اگر آن آب ، ما نياز كنيم
درون سينه ي ما بس كه پُـر هوس باشد
نمي شود كه بر آن چشمه ، راه باز كنيم
سكندري1 كه جهانگير بوده اس به كجاس
كجا بـشد كه به فرمانش اعتراض كنيم
عجب تر آنكه زِ چنگيز كينه جو گفتيم
چو آن قشون2 كه نداريم،تاخت و تاز كنيم
به ما اگر زِ فرِ3 فريدون4 كه داستان گفتن
زِ سام5 تور ، توان داستان دراز كنيم
قباي كوته ما را نـمي خرنـد اصلاً
چه جاي آنكه قباي كوته ، دراز كنيم
عدالتـي زِ انوشيـروان كه بـشنيديم
بيا كه پايه ي عدلـي ، دوباره ساز كنيم
به پيـر تجربه گفتم: كه راه ما به كجاس
بگفت : زِ تجربه بايد كه راه باز كنيم
قلندرا من و تو دانـشي نـمي دانيـم
خوشس به دانش حق، راه خويش باز كنيم
هماي6 علم خدا ، تا كه بال بـگشودس
براي ديدن آن ، چشم بـر فـراز كنيم
هر آنچه لازم ما هست مي دهد بر ما
چه بهترس كه خود،از خلق بي نياز كنيم
چو كار ما به جهان است و عالم فاني
به باقياتي از آن ، چشم خويش باز كنيم
هزار خرمن خروار7 دفترس به جهان
به نام پاك خدايَـس ، هر آنچه باز كنيم
دهان بـي بصـران را اگر نـمي بنديم
خوش است چشم بصيرت به هرچه بازكنيم
صفير8 مرغ سحر ،بانگ مي زند بر ما
صفير نيمه شبـي نـزد حق ، فراز كنيم
نماز نيمه شبس،هر كسي كه منكر اوست
بيـا به مُـرده ناميـدش ، نماز كنيم
فراز گلشن توحيد ، جايگاه كيست
كه نيمه شب به رضاي خدا ، نماز كنيم
بدست باد حوادث دهيم حاصل خود
اگر زِ عُجب و تكبّر ، بَرش نماز كنيم
دريغ و درد كه اين نكته، دست ما نَـبُوَد
كه بر طريقه ي دلخواه خود نماز كنيم
رهـي به منزل عقبـي به جسم ما ندهد
اگر به منزل عُنقـا9 پَـرِشت10 باز كنيم
اگر كه راه خدا را هدف قرار دهيم
رسيم بـر در عقبي ، دريچه باز كنيم
نسيم صبح سعادت ، نويـد داد به ما
به صبح روشن عقباي خود ، نياز كنيم
طرازحكم خدا،هرچه سخت وسنگين است
مبحثـش من و تو ، مي توان تراز كنيم
فراز قله ي كوهـي كه واجبـس بـرويم
نـمي شود همه عمر ، خواب ناز كنيم
به پاي درگه معبود ، هـر چه سر برديم
زِ هرچه منع شده اس، بايد احتراز كنيم
سخن چو كوته و مرغوب و معنوي باشد
بـِه است از آنكه هزاران سخن دراز كنيم
فغان كه عمر گرانمايه بـر هدر داديم
چه سود ما كه راز اين عمرها باز كنيم
صفير مرغ سحر، نغمه اش خوش الهامس
چو گوش معنوي خود ،به نغمه باز كنيم
به ما زِ كنگره ي عرش ، مي زنند صفير
كه عمر خويش مبازيم و امتياز كنيم
به بام آن ملكوتي ، كه پا توان بـنهيم
چرا به زير زمين ، پاي خود دراز كنيم
نعيم آب بهشتـش ، چرا نـمي نوشيم
نعيم خاك زمينـش ، چرا نياز كنيم
در آن ديار ملايك كه روح پـر بـزند
به سير آن ملكوتـش ، دو بال باز كنيم
هزار خار مغيلان ، به راه كعبه بُوَد
بِـه است ،بازم اگر رو سوي حجاز كنيم
به رسم و دين مسلمان اگر معتقديم
بر اين حساب رسد ،راهي امتياز كنيم
مباد راز كسـي را در اين ميان آريم
زِ راز نيك و بد خلق ، فاش راز كنيم
به سير آن ملكوتش ، حسن اگر برسيم
زِ رستگاري خود ، واجبـس نماز كنيم
٭٭٭
1- اسكندر 2- لشكر 3- شكوه 4- پادشاهي كه ضحّاك را در بند كرد 5- سام نريمان 6- پرنده سعادت 7- بسيار– معادل سيصد كيلوگرم 8- آواز 9- سيمرغ 10- پريدن
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
درود بر شما
بسیار بسیار دلنشین بود
قلمتان توانا
فرجامتان نیک
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘