« گردش دنيا »
به حكم قاطع حق ، هر چه اعتراض كنيم
به روي خود زِ جهنّم دريچه باز كنيم
هر آنكسي كه نـترسيده اس ، زِ قهر خدا
چه خوش بُوَد به گليمش كه پا دراز كنيم
مگر كه آدم خاكي ، چه ارزشي دارد
كثافتـس به درونش ، اگر كه باز كنيم
اگر كه ما هنـري داشتيم و مي داريم
چه واجبس همه جا ننگ تار و ساز كنيم
كه تار و ساز تيب1 ،صداي شيطان است
بيا به جنگ بر آن تار اعتراض كنيم
دهان بـي خردان را نـمي توان بـستن
اگر زِ علم هـر چه ما اعجاز كنيم
زبان بيهوده گويان به هرزه مي گردد
چه بهتر است زِ هر هرزه احتراز2 كنيم
امان زِ بي خردان ، غافل از خِرد هستند
كه ما به طعنه ي آنها زبان دراز كنيم
فغان زِ بي خرداني ، كه دور ما هستند
چرا متابعـت از عده اي گُراز3 كنيم
دواي درد خردمند ، علم با خرد است
مباد دست بـر بـي خرد دراز كنيم
زِ آب و آتش افكار خويش مي سوزم
چه حاجتس به كسي ،جنگ ترك تاز كنيم
طراز حكم خدا را بـدست ما نـدهند
نـمي توان كه دري را زِ حُقه باز كنيم
مبند دل به تجمّل كه اين عجوزه ي4 كور
كجا گذاشت كه چشم خويش باز كنيم
نياز ما ندهد اين عجوزه ي پير كثيف
هر آنچه ما بر آن ، دست خود دراز كنيم
كلاغ و لاشه خوران ، مي خورند پيكر ما
مگر كه روح خود از پيكر امتياز5 كنيم
دلا دوباره بگو ،حكم حق چه تركيبس
نمي توان كه بسازيم ونه ساخت وساز كنيم
حسن زِ گردش دنيا،كه شِكوه بسيار است
خوش است ،دست برِ صاحبش دراز كنيم
٭٭٭
1- سرگشته – مدهوش 2- پرهيز كردن 3- خوك نر 4- پيره زن – كنايه از دنيا 5- جدا شدن
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
: