دلم یاد کلاس و درس افتاد
ز عمر رفته بر جان، ترس افتاد
سه روز هفته، درس ما فیزیک بود
اساس علم سخت استاتیک بود
معلّم، لاغر و قدری عبوس بود
ولی استاد بحث کسینوس بود
به خاطر دارم اسمش عابدی بود
گمانم نام مبصر زاهدی بود
پس از اجرای آن بر پا و برجا
سریع و ضربتی، بیمکث و درجا
گچ خود را به روی تخته سائید
تمام ذهن ما را درنوردید
نیوتن، قصّهی آن روز ما بود
سوال و پرسش دیروز ما بود
به زیر یک درخت سیب، نیوتن
ناهار خورده کمی کالباس ژامبون
نشسته بود و با خود فکر میکرد
به زیر لب، کمی هم ذکر میکرد
یهو سیب از درخت افتاد بر سر
شگفتا زین جهان، الله اکبر
فیزیک جاذبه، مکتوب گردید
نیوتن در جهان، محبوب گردید
تمام درس آن روز، اینچنین بود
برای طنز و شوخی، دلنشین بود
ز خنده این دل من، رودهبُر شد
تمام سینه از یاد تو پر شد
که سیب و جاذبه، ربطی ندارند
مثال روز و شب، ناسازگارند
نوشتم با قلم بر دفتر خویش
از آن فیلسوف خام و سادهاندیش
نیوتن، ساده و بس بیبخارست
تمام جاذبه در چشم یارست
مهران امیرسالاری 6 خرداد 1400
بسیار زیبا و جالب بود