« رموز حكمت »
من از دلم ، ره امر تو آرزو بكنم
كجا كه امر تو جويم، وصل او بكنم
تو آرزوي دلم رد كني، بگو چه كنم
مرا به امر تو بُد ،كه آن آرزو بكنم
به هر طريق نظرم هست،نفس سركش من
ستوده است،نگذارد كه با تو خو بكنم
دراين محيط،كه هر نفس هر هوسبازي
به گمرهي بردم،من زِ دست او چه كنم
كجا روم زِكه جويم،دراين محيط فساد
كجاس آمر1 امرت، كه جستجو بكنم
تو را نبينم و يك وضع گمرهي بينم
به گمرهـي نـتوانم ، مباد رو بكنم
تو را نـجويم و امر تو آرزو بكنم
نـجويمت ، نـتوان ترك آرزو بكنم
رموز امر تو را ،رشوه زير پا بگرفت
نمي توانم از آن رشوه2 گفتگو بكنم
مرا به گوشه ي عزلت3،ببيناً اين مردم
نخواهنم ،كه من امر تو گفتگو بكنم
زِ من رميده اند خلق و زِ تو دور هستند
چگونه امر تو با خلق ، روبرو بكنم
مرا نياز معين است و همزبان و رفيق
كه را بجويم و تقليد خود از او بكنم
كسي كه هيچ نداند زِ ظاهر و باطن
به ظاهرش عمل آرم،نه ترك او بكنم
خدا خدا ! من از اين امر تو عجب دارم
چگونه امر تو ظاهر، به گوش او بكنم
رموز حكمت امرت ،اگر محك بكنم
نمي توان سرِ مويي ، دغل در او بكنم
رموز غش و دغل را ، بـبينمش باطل
به گمرهي بردم ،هر چه جستجو بكنم
من اندر اين ره حيرت،بمانده ام معطل
به حيرتم چه كنم من ،كه رفع او بكنم
نه رفع حيرت خود دانم و نه درد دلم
گر اين درد را ، رفع از او بكنم
رسيد وقت ، گريبان صبر پاره كنم
نه امر حق بتوانم ،نه غير از او بكنم
كجا ديگر ره خيرس،كه جستجو بكنم
به كارخيرچه حاجت،كه استخاره كنم
تو را كه كار به خيرس،من آرزو بكنم
كجا ديگر ره خيرس،كه روبرو بكنم
بشر تو امر خدا ،كي توان عمل بكني
مرا رهي نَـبُوَد ، جز طلب از او بكنم
حسن،تو چاره ي امرم كجا توان بكني
منم كه چاره ي هر امر، موبمو بكنم
٭٭٭
1- كار فرما- فرمانده 2- مزد ناحق 3- انزوا- گوشه نشيني
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
دورود ها بر شما