پنجشنبه ۲۰ دی
|
آخرین اشعار ناب مهرداد عزیزیان
|
شاخه های آرزو بی برگ و بی بارند باز
چونکه باران ها به من هردم بدهکارند باز
ابرهای دلخوشی بر سر ولی رعدش کجاست
پس چرا آنها به این برزخ نمی بارند باز؟
دست من خالیست از بس پینه های کهنه اش
بذرِ ناکامی فقط در چنته میکارند باز
ابر و باد و ماه و خورشید و فلک بی معطلی*
بهر آجر کردن نانم چه در کارند باز!
بر زبانم واژه ها یخ بسته اند از بی کسی
واژه ها هم مثل من گویی که بی یارند باز
قصد کردم این زبان را پُر ز آرامش کنم
گر که این افکارِ بد بینانه بگذارند باز!
خسته ام از آه و از شیون، از این ماتم و رنج
چونکه آنها بر سرم هر لحظه آوارند باز
رنگ زردی بیتها می گیرد و خط می خورد
چون قلم ها در کفم آماجِ زنگارند باز
مرده ام صد بار از حسرت، چه فرقی می کند
این جسد را از زمین هم بر نمیدارند باز
"بی تخلص" ،شِکوه ها کردم که بی شک شکوه ها
بَهرِ این سر در گریبان بس سزاوارند باز
*اشاره به مصرعی از حضرت سعدی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
نومید و زیباست