دوبیتی التماس
خدا جانم شفا ده یارِ دیرین
به او وابسته ام دل خیلی غمگین
التماسم ای خدا او را شفا ده
که با آن زندگانی شاد و شیرین
...
ای دل تو چرا غمگین ، ای روح طلبکاری؟
در عشق و در معشر ، عمری است بدهکاری
ناشکری نکن همدم ، در شادی و در مأتم
آزرده نکن این جان ، چسبیدی به خود خواری
...
این تن زِ چِشَم نالید ، بد نام نکن قلبم
می بینی جمالِ یار ، افزوده نکن دردم
اشکِ تو که می ریزد ، قلاب تن آویزد
همتاب شدی از مهتاب ، طاقت که نیاوردم
...
در عشرت و در عزلت ، مهر است و پنداری
بیمار نشد جانت ، دردِ تو زِ دلداری
می دانی طبیبت کیست ، عشقی که تو خون جاریست
معمار نگو هر گز ، از زندگی بیزاری
...
ای یارِ دهن سوزم ، آلوده نکن گنجم
زخمِ دلم می دوزم ، از درد نمی رنجم
هم خانه شدم با مرگ ، گه گور تنم دلتنگ
با قبر و کفن همرنگ ، مردانه و دلسنگم
...
در گشت وگذر از باغ ، یک گل به دلم تابید
چون رنگین کمان صد رنگ ، عطرش به تنم چسبید
دو دل شدم از دیدار ، از هوش و نوایِ یار
چون بادِ نسیم صبح ، در بسترِ خود خوابید
...
بخوان در شعر ونایم خود ، نمایم
درونِ قلبِ خود را می گشایم
ببین غیر از محبّت خویِ بد هست؟
درونِ خاطراتم ردِّ پایم
...
نخور قصّه و غم نم نم دهن سوز
جهان زیباست از طبعش بیاموز
خدا را با صفاتش قدر دان باش
به یادش باش ای مؤمن شب وروز
...
اگر خواهی به همراهی بمانی
تمامِ لذّتش شیرین زبانی
بد اخلاقی چو آتش زد به خرمن
زِ بی مهری بلرزد زندگانی
...
تو می دانی به هر کس دل نبستم
و من آتش زدم قلبم به دستم
نصیحت کردنم راحت بیاموز
پذیرفتن همان غم را شکستن
...
تو دریایی و من ساحل کنارم
تو رعد و برق و من باران می بارم
غروبی تو و من خورشید پرنور
تو عابر هستی و من یادگارم
...
تو بد خلقی و یا آدم ندیدی
اگر دیدی چرا درد آفریدی
مگر آیین تو آیین من نیست
چرا بیگانه حرفت پس کشیدی
...
جاسم ثعلبی (الحسّانی) 20/01/1400
جالب و زیبا بود ند