مِه گرفته غربتم را در غروبی غَمگُسار
ماهِ من پنهان و قلبم از فراقش بیقرار
تا قیامت قدرِ چشمان و وَقارش قبله ام
قهر او قامت شکسته از قرار و اختیار!
شب قلندر گشتم و قدرم قلیل و خون قبا
قِسمَتَم قُربَش نبود و قیمتم بی اعتبار
قافله تا قافله، قایق به قایق رفته ام
قول و قانونم به زیرِ چکمه هایِ اقتدار
من کجا و غم کجا و قصرِ عشق و آرزو!
شَهپَرِ عَنقای زرین پر کجا، کو افتخار؟!
میروم وادی به وادی، در قَفایَم ناامید
هُدهُدِ قاصد کجا، کو شهریار و شهسوار؟!
من طلب کردم، به حیرت ماندم و گشتم فقیر
عشق در پستویِ غم پنهان شد و شب پَرده دار
تا غنی از غُصه ها گشتم در این وادیِ هِجر
هجرتم کوچِ دمادم، قِصه ام شد انتظار!
قاضیِ حاجاتِ من گفتا صبوری پیشه کن
زین قلم قصدم شکایت از جفایِ روزِگار!
من به دنبالِ لبی خندان دلم خونابه شد
از من اینک یک عَبایِ ژِنده در تَن یادِگار
دل فنا در راه عشق و رفته ام تا قُله ها
قبر من قَصری قدیمی در کنارِ جویِبار!!
...
مهدی بدری(دلسوز)
من به دنبال لبی خندان.
جالب و لذت بخش.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘