« داناي دانش »
خداوندا تویـی داناي دانش
به من بنما ره معنای دانش
تو را دانش فزون از درک ما هست
فزونتـر كن به ما پهنای دانش
به من افتاده طبعی سر بلندی است
سرم را می نهم بـر پای دانش
هزاران دانش اَر بر من بگویی
یکایک می کنم اجرای دانش
سرم صندوق جای دانش توست
بـنه اندر سرم مبنای دانش
سر من بر چه کار آید بـرِ حق
اگر این سـر ندارد جای دانش
سرم دارد امید دانش حق
پُـرش داری تو از غوغای1 دانش
من این چشمـم بُوَد بـر دانش تو
بنازم آن قـد و بالای دانش
خدایا چشم من ، گر کم ببیند
ز تو روشن شود ، بینای دانش
خدایا روح من آماده تـر کن
به آن روح فرح افزای2 دانش
بیا سودا بکن یارب سرم را
نهادم ره نه بـر سودای3 دانش
زدن بی دانشان بس طعنه بر من
سبب شد تا شَوَم جویای دانش
به دانش می بُوَد آرایش ما
بده بـر ما بشـر آرای دانش
تو می دانی که دانش لازم ماست
نـباشد دست ما املای دانش
اگر دنیا به آدم ، کینه ور شد
از آن پنهـان كند ، دنیای دانش
به فرمانـت سخن گفتم : خدایا
به من بنما سخن فرمای دانش
به اوضاع جهان، دانش فزون کن
که افزونتـر شود اوضای دانش
غم بی دانشی، بر من فزون شد
فقط دارم غم تنهای دانش
غلط کاری و رسم راه کج را
ندارد هر که شد شیدای دانش
هر آن سر، فکر در کار خود کرد
در آن سر می بُوَد مأوای4 دانش
اگر امروز دانش تار و تلخ است
ز جان شیرین تراست فردای دانش
حسن،دانش بجای خود صوابست5
خطر دارد همان بی جای دانش
٭٭٭
1- فرياد و شور 2- آنچه شادي بيفزايد 3- معامله – تبديل 4- مقام – مكان 5- درست است
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
بهارتان خجسته باد و نوروزتان پیروز