امسال بهار چه شرمگین میآید
نوروز سرور آور ، حزین میآید
از فاجعهٔ پلاسکو تا امروز ..
سوغاتی چین ؛ سفرهٔ عید نوروز
اقبال بدی گره زده بر کالبد
بدبخت کسیست نخورده بر جسمش کُد
لازم شده تا محقق غربیها
باید سفری کنند بر مغز ما
ساختار عجیب فکر هر ایرانی
چاپیدن و قاپیدن حق ، پنهانی
عکس العمل مردم ما معکوس است
دنیا به چنین واکنشی ، مأیوس است
هر نوع مرضی بر سرمان میبارد
دهقان فلک ؛ تخم بلا میکارد
متروکه بگردیده دگر این خانه
افتاده بدست ارتش دیوانه
میگرن بگرفتیم و چنان سردردی
واعظ تو خودت تیغزن و نامردی
بیهوده سخنگویی و یاوهچینی
حال عاقبتش را تو خودت میبینی!
هرگز نکنی حرف خودت را باور
همراه شماست خرافه یار و یاور
افسانه سُرای بی نظیری هستید
آیینهٔ اعتماد را بشکستید ..؛؛
آشفته دلانیم و چنان سرگردان
افتاده زمام بدست این نامردان
وقتی که خرست ، خرسوار هم باقیست
تا هست ، عزاپرست و ماتم باقیست
واعظ نرسید از تو خیری ؛ آخر
شاعر بگذر دگر از این مغز خر
شش سال مصیبت سرمان میریزد
هر ثانیه ، بال و پرمان میریزد
لبخند و نشاط هم ربودند از ما
بیگانه پرستان که نبودند از ما
هستیم فقط شاهد بدبختیها
آرامشمان تحمّل سختیها ..
این عصر فقط عصر دروغ پردازیست
افسار من و شما بدست تازیست
عرضم بحضور خوار شدی ایرانی
حتّی به حساب نیاورد افغانی
نفرین شدگان و سوختگان خاکیم ..!
اعصابی تُخس و بیمهٔ ضحّاکیم !!
وَه ! زلزله رقصید و برقصاند ما را
سیل آمده شُسته کینهٔ بیجا را
نوروز نیا که حالمان داغونست
خونِ دلمان مساحت کارونست
تقدیر و فلک ، دیگ عصب را جوشاند
پیراهن غم را به تن ما پوشاند
کاش از بَدوِ تولّد همگی میمردیم
زیر آوار خزان مثل گلی پژمردیم
مثل قلیان و چپق کام رساندیم ، امّا :
سوختیم پای کسی ، دست نسوزاند بر ما
اینجا همه آرزوی مردن دارند
اینجا همگان جمله ز هم بیزارند
نوروز ببین سفرهٔ ما هفت دالست
بشمار و بخوان فاجعهٔ احوالست
درماندگی و دویدن و دام درد
دلواپسی و دوری و دوستیها سرد
دیدی تو ستمدیده بدان ایرانیست
این عید بر اشرافی و بر اعیانیست
وقتی سر سفرهٔ همه رنگی نیست
وقتی که تعادل و همآهنگی نیست
بیهوده سر سفره نشستن تعطیل
بیهوده خریدن ، شکلات و آجیل
بیهوده به رخ بوسه زدن ممنوعست
بیهوده به چشم دیده شدن ممنوعست
بیهوده پی منزل هم رفتنها ...
بیهوده چو تبریک به هم گفتنها
نوروز برو جای دگر لُنگ انداز
حاضر نشده کسی بیاید پیشواز
غمگینترین لحظهٔ سال نوروزست
پیروزترین فصل غزال نوروزست
آغوش وطن باز و بغل میگیریم
زیر عَلَمَش ، سینه کشان میمیریم
هر چند اگر طرح بهاری بشکفت
اندوه و ستم هردو به ما تبریک گفت ..
هر سال بلا پشت بلا میریزد
روزی برسد غول فنا بر خیزد
ایزد به بزرگی خودت محتاجیم
خود مینگری ؛ چگونه در تاراجیم ..
از یاد نبردی و مبر ایران را
محفوظ بدارش ز خطر ایران را
غــول فـــنـا
یزدان_ماماهانی
سرایش۱_۱_۱۳۹۹
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
عیدت پیشاپیش مبارک