« آرزوها »
خداوندا تو دانـي سِـر دانش
به بي دانش ، دهي اسرار پوشش
به خلق خود ، زِ دانايي دهي نان
ولي دانا بُوَد ، بي نان و پوشش
همان پوشش به هر فردي بدادي
نهـد كار بدش را زير پوشش
به دانايـان ره نان را بِـبُري
به نادان نان دهي،بي كار وكوشش
تو دخل1 و سود آن كنتور2نكردي
سر دخلش بُوَد در جيب سركش3
تو سر پوشي نهي بر كار بدكار
بد از نيكان كني رسواي خلقش
غم مال جهان خوردي، چه سودي
نه درويشش غني گشت ونه شاهش
بشـر را آرزو ، آزرده تـر كرد
سر سودايي اش ، آرَد به خواهش
بشـر را آرزوها گـر نـمي بود
نه بَد مي كرد ونه مي بُد گناهش
بشـر را آرزوها بس درازس
نمي گردد غني اصلاً زِ خواهش
رهـا كردي بشر را در هوسهـا
هوس دارد مداماً در عذابش
هوس را دادي اش تا بلكه نـتوان
حواسش جمع باشد بـر ثوابش4
پيمبـر(ص) را زِ خلق خود گزيني
زِ خلق خود گذاري در عذابش
كتابي را فرستي بر محمد (ص)
چرا آدم (ع) نـبود اول كتابش
خدايا راه پُر پيچ و خم از توست
وگرنه آدمي صاف است راهش
همين آدم كه از حيوان بـترسد
نـترسد از چه از خلاق دانش
هنرهـايش گـر اين آدم بـسنجد
هنرهـايش نـمي آيد به كارش
تمام روز و شب ،نان از تو خواهد
كند پنهان ، گناه بي شمارش
خدايا ، درد دل بسيار دارم
نمي دانم كجاس آن پيچ و تابش5
خداوندا چه دنياي عجولي است
كسي را رد نكرد، آزار و رنجش
خداوندا دلم تنگـس زِ دنيا
زِ رفتار بد و اين رسم راهش
خدايا ، بنده ات در دست دنياس
بر اين دنيا ، چه مي باشد گناهش
خداوندا تو گـر ستّار مايي
چرا عيب مرا كردي تو فاحش6
خدا دنيا مسلط شد به آدم
شود مانع به هر كار صوابش7
كدامين كار من دست تو باشد
كز آن كارم نباشم در كشاكش
هر آن كارم كه با رأيت نباشد
از آن كارم ، بـسوزانيم در آتش
غلط كردم كه گفتم: من زرنگم8
زرنگي ام ، نـدارد هيچ ارزش
زِ دنياي دني ، فرسوده گشتم
نـباشد قايل از بهر من ارزش
همه كارم زِ دنيا در خرابي است
پي مرگ منس ، دنيا زِ كارش
به كام ما اگر آبي بر افشاند
به مثل زهر مارس ، آب صافش
كس از دنيا ،اگر بسيار نان خورد
دَم خورشيد ، مي سازد كبابش
خداوندا تو اين دنيا عوض كن
چرا بد باشد اين ، بـنما خرابش
خداوندا ،من از دنيا چه جويـم
كه بدكارست و بد رفتار و گردش
چراغ سبز دنيا پس كدامس
خدايا كور كن ، چشم چراغش
خدا ، شيطان كه همدستس به دنيا
گرانتر9 كن، به عقبي آن عذابش
تو موسي(ع) را فرستادي به فرعون
زِ قوم قبطيان10 كردي عذابش
در آخر كار موسي(ع) بر كجا شد
چه شد دستور و رفتار و كتابش
هر آن دانا دلي ، دل بر تو بندد
مداماً كَرس11 دارد ، نان و آبش
هرآن فردي خوراكش از تو خواهد
زِ خون دل بُوَد ،خورد و خوراكش
اگر دانا دلان را دست داري
چرا روشن نمي گردد ، چراغش
نه زيبا منزلي دارد نه فرشي
رو خاك افتاده دايم رختخوابش
نه پا پوشش قشنگ است ونه زيبا
هميشه پاره و كهنه اس جورابش
به هر كار صوابي رو نمودم
سوفال12 شد،بهر چشمم آن ثوابش
اگر دستم رسد ، بر چرخ دنيا
خرابش مي كنم از كار گردش
اساس پايگاهـش گر بـجويم
برون ريزم اساس پايگاهـش
همان دهقان كه كارش بيشتر بود
گرسنه بودن آن اهل و عيالش
زِ كارش هر چه زحمت بيشتر برد
نه گيوه اش نو شد و نه آن كلاهش
مـرا افسانه گويي بيشتـر شد
چو فرصت دادي ام، خلاق دانش
خداوندا ، حسن دارد شكايت
شكايتهاي پـُر آب و لا آبـش
بگفتا حق ،كه اين حرفها چيست
بـريزد دور ، ورقهـاي كتابـش
٭٭٭
1- درآمد 2- وسيله اندازه گيري 3- گردنكش 4- پاداش 5- پيچ و خم- خم و شكن 6- درخشان 7- درست 8- كاربُر– چالاك 9- سنگين تر 10- گروهي از مردم مصر 11- كمبود 12- ساقه گندم
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
درود فراوان برشما
قلمتان مانا
سایتون مستدام
🌷🌿🌷🌿🌷