لا به لای قصری از یک چشم خیس
سکوت کنو زنده باد مرگ را بنویس
سکوت کن حتی قبل از آخرین نفس
مثل پرنده و یک آسمان پر از قفس
مثل مهدی و فروغ و غزاله
تردید باش ما بین عشق و هوس
سکوت کن بگذار گریه شود عادت ما
بگذار مرده ایستادن شود سعادت ما
سکوت کن مثل آخرین سرباز نا امید
مثل کاج تنها و خسته در بین بید
سکوت کن بگذار سکوت شود سنگر ما
کنگر نخوردیمو ناخواسته انداختند لنگر ما
بگذار زندگی دقیقا آخرین لحظه باشد
زندگی شراب تلخو مرگ خود مزه باشد
بگذار خوشبختی تا ابد از ما دور شود
بگذار بهترین خانه همان دومتر گور شود
ما که امیدواریم به نا امیدی محض
گریه کنیم بعده گریه تا که چشممان کور شود
اشک بریزیم وقت خوردن وقت شام
تا که شام مان عین بخت شور شود
به خاطره ها فکر کنیم برای گریه کردن
تا که ناخودآگاه جنسمان جور شود
فرشته بخت ما طفلکی جا مانده
تا که قربانی ضربه ی ساطور شود
سکوت کن چون که تشنه در آب شدیم
شادیم ، انگار که مرده در خواب شدیم
سکوت کن در آن لحظه ی نابی که
در آغوش مرگیو انگار توی خوابی که
چه غم انگیز پیر شدی نازنینم
انگار یک دنیا سوال بی جوابی که
سکوت کن بگذار گفتن بر ما چیره شود
حرفی نزن ، بگذار دنیا برایمان تیره شود
سکوت کن که ساده مردن خود حق است
که این بار چشم ها را باید بست
سکوت کن که عاشقی رنگ مرگ گرفته
زندگی دقیقا مثل یه پیر خرفته
سکوت کن جرم حرف زدن مرگ است
مرگ درخت بخاطر ریزش برگ است
سکوت کن که اینبار آزادی در بند است
که مردن شیرین تر از دانه های قند است
جالب و زیبا بود
با معنی آن موافق نیستم