امشب شب معشوقه ی دریا بشود
ماه است چو ماهی که هویدا بشود
آهویی و کرشمه تو به چشم آوردی
با آمدنت چشمه ی غم را به خشم آوردی
سختی و ملیحی و چو شبنم دل پاک
با آمدنت سبز شد است دامن خاک
تو زاده ی سرمایی و چون برف عزیزی
گرمی و گرامی و ز حرف قند بریزی
تو حرف مریضی چنان عشق غریزی
در اول فصل است و زمستانی و خوابی
اما نشود چشم تو گریان و بخوابی
این حرف سمیر است مرا جمع کسیر است
تو دختر بادی و این باد کویر است
می دانم و دانی که بدانم چه عزیزی
زین پس که تو گویی نشود باز گریزی
برکه به تو محتاج شدست تا ته دنیا
باران نگاه تو شدست برکه و دریا
از شبنم سرخ لب رز آمده ای باز
در های دلت را نکنی سمت کسی باز
در این شب زیبا که تو را خلق بگفتند
بر خلق نگویند که تو را از که شنفتند
شادیه تو شادی دل اهل وفا هست
تو دوری و از دور نگاه و دل ما مست
عیبی نکند جای دگر خوشتری ای ماه
حالا که همین شادی از دور مرا آه
شعری و شعوری و تو ای بوی خوش عود
مائیم هلاهل و تو ای حضرت نمرود
شاباش و مبارک همه شب بر تو و یومت
ما مست و تباهیم تویی شاه به قومت
تو خوبی و تو تاجی تو مهر و صفایی
ما بد نگران خسته دلان خار و تباهی
دوری ز دل و دیده و قلب و لبم و ساز
ما از تو نگفتیم به پیش کسی از راز
من شاعر و این شعر سر و ته به کجا رفت
باشد که مبارک بشود خنده به جا رفت
خوشبخت تویی بخت تویی سخت تو هستی
هرچند بدانی و ندانی که دلم از چه شکستی
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد