عکس بابا روی دیوار اتاق
من صدا بودم نمی دادم جواب
هرچه قیل و قال می کردم ولی
ساکت و ثابت نگاهش بی عتاب
چند سال است رفته ای از پیش ما؟
خوب و خوش آیا شد؟احوال شما
دیگر آزارت نخواهیم داد ما
بازگرد این خانه شد زندان ما
آه بابا قدر آن دیدارها
آن دو دست باز و آغوش سخا
سایه ات از سر چرا برداشتی
ای عجب ازما تو رنجی داشتی
ای پدر داد از دل تنهای مان
خاک شد این خاطرات کهنه مان
خانه سوت و کور و بی هم قصه شد
کاش بودی زندگی پر غصه شد
با لب پر خنده ات جان می گرفت
جان ما از غصه تاوان می گرفت
آمدیم اما چه سود "جان"رفته بود
از تنت روح و روان سان رفته بود
اشک من دیگر نشد پنهان شود
غربتم دور از نگاه آسان شود
طرح لبخندم شکست بر روی زرد
چهره پرچین و چروک از عمق درد
بی پدر بودن غمی آسان نبود
غصه ی دختر برای نان نبود
چهره ی مردانه ات شد در نقاب
چشم این دیوانه کم شد غرق آب
کاش بودی دست سردت گرم بود
سینه ات سرشار مهر؛ دلگرم بود
خانه ی ما انقدر ساکت نبود
چهره ی مادر چنین صامت نبود
بغض و اندوهش غبار اندود شد
خانه ی قلبش زغم پر دود شد
قلب مادر قاب عکست جا گرفت.
باز لبخندت به رویم پا گرفت
آخرین حرفی که داری در دلت
گوش من باشد به فرمان دلت
هر چه می خواهی بگو آرام دل
می شوم همچون کنیزی ساده دل
کاش چند خطی برایم می نوشت
آن قلم با خط زیبای سرشک
صد کتاب و دفترت خواندم ولی
چه نوشتی جز حساب سرنوشت
کاش یادی از چنین شبهای سرد
روزهای تیره ی توفان درد
خاطراتی که شوم آرام من
تا شوی هم چون اساطیر کهن
قهرمان زندگی ام بوده ای
تکیه گاه بچگی ام بوده ای
پای کوچک، تو توانم بوده ای
در بغل آرام جانم بوده ای
خسته بودی بار من بر دوش تو
خفت و خواری من سردوش تو
پوشش هر اشتباهم بوده ای
هر کجا رفتم گناهم دوش تو
تکیه گاه خستگی هایم شدی
رفتی و راحت از این رنیا شدی
حرف هایت ماند در گنجینه ات
ساکتم دیگر بزن حرفی پدر
بر لبت آمد ولی خاموش خفت
.دیر شد دیگر تو خوابیدی پدر
17آبان99
آذر.م
امید که رب جلیل مرحوم ابوی حضرتعالی و پدر من عاصی را ببخشد و بیامرزد و قرین رحمت خویش سازد