در دام خیال تو ، سرگشته و حیرانم
حیرت کنم از این حال دربندم و خندانم
شب چون برسد نیمه فارغ ز همه عالم
از خویش رها گردم ، من در پی یارانم
من بر سرکوی تو سرگشته به سوی تو
تا سر بنهم سجده ، از خویش گریزانم
در بند خیال تو به زان که رها باشم
زین بند کجا خوشتر بنشسته و مهمانم
یک شب به خطا گفتم زان جور جفا گفتم
رنجیده ز ما خاطر ، رنجور و پریشانم
این سر پر سودا شد تا عشق تو پیدا شد
بی عشق تو ای جانا ، مدهوشم و جیرانم
من بی دل و رسوایم شوریده و شیدایم
گه عاشق و گه بی خود گه اینم و گه آنم
از خویش رها گشتم در بند وفا گشتم
. دورم ز همه دنیا ، بر عهد ام و پیمانم
در دام خیال تو ، عمری است گرفتارم
بی دام و چنین بندی ، میمیرم و بیجانم
درمان من بیدل یک گوشه چشم تو است
امشب تو طبیبم باش ، محتاج به درمانم
یک سر پر حرفم من یک دل پر دردم من
با کس نتوان گفتن ، ناگفته پشیمانم
کم کن تو ملامت را این حجم بلاهت را
از عشق چه میدانی ، من هیچ نمیدانم
ساقی تو شرابم ده ، زان باده نابم ده
می نوشم و می نوشم در زمره مستانم
ساغر بده مستم کن ،یک باده پرستم کن
با مستی کنم من سر ، امشب پر عصیانم
صد بار دل عرفان رنجیده شد و گریان
لبخند تو را دیدم زان جمله اسیرانم
#سعیدعرفانی
بسیار زیبا و دلنشین بود
عارفانه و عاشقانه
دستمریزاد