سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        شهرِ خودت

        شعری از

        بهروز رحمتی (سکوت شب)

        از دفتر شعرناب نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ ۰۶:۰۷ شماره ثبت ۹۱۲۷۷
          بازدید : ۱۸۴   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهروز رحمتی (سکوت شب)

        بروی شهر خودت ، وااااای همان جایی که...
        به در و پیکرش احساسِ تعلق بکنی...

        نفست بند بیاید، بدوی، خسته شوی...
        بنشینی و به هر خاطره صد بار تعمق بکنی...

        بچه گی را به تماشا بگذارند همه پنجره ها...
        خنده از کودکی ات سُر بخورد روی لبت...

        به خودت سخت بگیری که به ذهنت نرسد...
        نوجوانی و خطاها و همه تاب و تبت...

        پوزخندی بزنی ریز به انکارِ خودت...
        به زمانی که رسیدن بکسی قافت بود...

        پیشِ چشمانِ همان قافِ بلند و ستمت..‌.
        روز بارانی و افتادن تو ، گافت بود...

        مدرسه با همه ی ظلم معلم هایش...
        خاطراتش به دلت چنگ غریبی بزند...

        وسط قهقه های تو و شادی کلاس...
        ناظمت اخم کنان بر تو نهیبی بزند..‌.

        بی خیال ورق و درس و معلم بشوی...
        زنگ تفریح بخواهی وسط افکارت... 

        ناگهان یاد ورق، بی دل و حکم و شلمت...
        کوت و پرکوتِ تو و بی بیِ  بی آزارت...

        خنده بازی تو و رونق بازار پدر..‌.
        خنده هایی که تهش یک غم مبهم دارد...

        پنجره باز و دلت روزنه اش وا مانده...
        آنطرف چشم کسی یادِ تو را کم دارد...

        عشق روئیده شود بین دو چشم نگران‌‌‌...
        تا که قلبت به هوایش دو سه سالی بتپد...

        خام و بی دغدغه از آمدن فردایی...
        آتشی راه بیندازد و ناپختگی ات را بپزد...

        آه ای شهر قشنگ از در و دیوار تو لبریز...
        خاطراتی که مرا، ذهن مرا ساخته است...

        من اگر راه نیفتم و تو را گز نکنم...
        دل من کودکی اش را به خودش باخته است...
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ۱۱:۳۲
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
        دستمریزاد خندانک
        بهروز رحمتی (سکوت شب)
        بهروز رحمتی (سکوت شب)
        شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹ ۰۷:۴۱
        نسیم مهربان دیدگانتان بر شعرم ، جان و دل میدهد بر گلهای باغ دوستی... آسمان قلبتان هماره زُلال و زندگیتان " اقیانوس آرام" سپاس از شما (سکوت شب) 🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ۱۵:۴۸
        قلمتان برقرارباشد
        هزاران
        درود بر شما
        شاعر بزرگوار
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهروز رحمتی (سکوت شب)
        بهروز رحمتی (سکوت شب)
        شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹ ۰۷:۴۲
        نسیم مهربان دیدگانتان بر شعرم ، جان و دل میدهد بر گلهای باغ دوستی... آسمان قلبتان هماره زُلال و زندگیتان " اقیانوس آرام" سپاس از شما (سکوت شب) 🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0