سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        باز و بدبخت

        شعری از

        علی برهانی(ودود)

        از دفتر داستانهای منظوم نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ ۲۳:۵۷ شماره ثبت ۹۱۲۳۷
          بازدید : ۲۰۴   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی برهانی(ودود)

        یا هادی المضلین 


        قاسدک خیال من در هوس و هوای دل
        نقشه کشید تا آسمان طی کند از برای دل
        (قلب من تصمیم گرفت در تخیلات خود هوس و هوای عاشقی به دهلیزاش بزنه خخ )
        تا که نسیم تازه ای خورد به قاصدک. گرفت
        بازه شکار دیده ای قاصدک و گرای دل
        (همینکه نسیمی وزید و به پرواز در امد ، یه پرنده ی باز به اشتباه در حین حرکت سریع به سمت شکاری که دیده بود ، قاصدک بیچاره را به دهان گرفت )
        قاصدک بی عرضه از باز ،خاستگاری کرد
        در دهن پرنده ای بود یکی گدای دل
        (قاصدک که دچار سو تفاهم شده بود فکر کرد پرنده ی باز بهش علاقه داشته و بنابراین از باز خاستگاری کرد )
        باز به اوج اسمان برد و رهاش کرد و گفت
        مثل کلاغ قصه ها نیست تو را طلای دل
        (باز زبون دراز ، قاصدک خوش خیال رو برد به اوج اسمان و خوب بهش حال داد و ناگهان تو اوج رابطه ولش کرد و گفت تو مثل کلاغ قصه ها هستی و نمیتونی طلای دل منو بدزدی )
        بال بزن قاصدک گرچه حقیر و کوچکی
        کف من است اسمان ، نیست تو را بقای دل
        (پرنده ی باز به قاصدک دلقک گفت تو خیلی حقیر و بدبختی و هم کف من نیستی و دوستت دارم گفتن هایت بقایی ندارد )
        نعش تو را سقوط هم ثبت نمیکند به خود
        مردن وام گونه ات نیست کمه ربای دل
        (همچنان گفت که این جملاتی که میگی برات بمیرم و این جملات عاشقانه را از جایی یاد گرفتی و وام گرفتی و تو حتی نمیتونی ربای عشق منو بدی چه برسد به اصل ارزش قلبم را )
        قصه ی قاصدک پر از غصه ی ناشمرده شد
        بس که شکست قامتش بست به خود عصای دل
        (غم و غصه اوار شد رو سر قاصدک با این حرفای تحقیر کننده ای که از باز شنیده بود و کمر غرورش شکست و عصا لازم شد اونم عصایی که دلشو سرپا نگه داره)
        زمزمه کرد زیر لب عرضه ندارم ای خدا
        بخش نمیشود دگر واژه ی تک هجای دل
        (قاصدک نگونبخت زیر لب به خدا گفت من عرضه ندارم و اعتماد به نفسشو از دست داد و گفت دیگه حقیرتر از این نمیشد که بشم . بخش نشدن کلمه ی دل کنایه از همین معناست)
        من به امید عاشقی دل به شریک داده ام
        نیست شریک کافرم همسر و کد خدای دل
        کاش سقوط، لحظه ای له کند استخان من
        من برسم به نقطه ی اول و ابتدای دل
        وصل شوم به بوته ای کز بقلش رها شدم
        گریه کنم به دامنش در غم و در عزای دل
        (یعنی به اغوش مادرم برگردم و یه دله سیر در پناهش گریه کنم ، مخصوص سوسول پسرای کم سن و سال خخخ)
        مهر سکوت میزدی بر لب قاصدک خدا
        تا نکنم خبر کسی از اثر غنای دل
        (قاصدک میگه کاش مهر سکوت می زدی به دهانم تا اسرار قلبمو که مثل موسیقی و غنا ی عاشقانه بود بر معشوق فاش نمیکردم ، نوکرتم خخ)
        گفت خدای مهربان قاصدکم بمان بمان
        میکنم انکه رفته را عاشق و مبتلای دل
        (خدا به قاصدک گفت در نقش خودت باقی بمان که بد خابی برای باز دیدم لاکن کاری میکنم عاشقت بشه )
        بعد به باد و ابر ها نعره کشید ان خدا
        تا به زمین نخورده او گرم شود دمای دل
        (خلاصه به ابر و ماه چرخ و فلک دستور داد تا پرنده رو به زیر نکشید ، دست از کار نکشید و باید دل پرنده رو گرم کنید به عشق این قاصدک بی کلک )
        بغض چو رعد و برق شد در نفس گردباد
        کشید باز را به خود بخاطر جفای دل
        (لاکن بغض گلوی قاصدک مثل گردباد ی که در گلوش افتاده بود باز پر رو را کشید به سمت پایین و میخام ببینم حال کردید با ارایه ی پارادکس بین بغض و رعد و برق یا نه )
        عکس همیشه اسمان ریخت درون گردباد
        باز شکست خرده هم خرد همی به پای دل
        (لاکن برعکس همیشه که مرسوم بود همه چیز از پایین به سمت بالا کشیده بشه در گردباد ، ایندفعه هرچی در اسمان غرور انگیز بود به سمت پایین کشیده شد ، مثلا میخام بگم که هر مال و مقامی در اوج بود به سمت قاصدک امد پایین در تونل گردباد بغض )
        صاف که گشت اسمان خاست پرد به اوج آن
        دید پر شکسته اش نیست پر رهای دل
        (خلاصه باز بعد از اینکه اب ها از اسیاب افتاد ، خاست دوباره به اوج پرواز کنه که دید جا تر و بچه نیست ، درواقع پرهای شکسته اش رهایی در اسمان را از باز گرفته بود )
        گفت خدای مهربان: دل نشکن که حکم ها
        دست رقیب میدهم از قدر و قضای دل
        (خدا به باز گفت هی طرف دفه اول و اخرت باشه دل میشکنیا ، یه بار دیگه تکرار کنی ، میدم حکمایی که خودم باید صادر کنم رو از دعای اونایی که دلشون رو شکستند بنویسند در تقدیر سیاهتا )
        باز به عقد قاصدک امد و خانه زاد شد
        قصه ی ما تمام شد بود خدا جزای دل
        ( باز و قاصدک کارشون به لی لی لی لی کشیده شد و قصه ی ما به سر رسید اما کلاغه تو خونش ای دی اس ال نداشت خخخ )



        علی برهانی 
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4