بلبلان وقت سحر نغمه ی مستانه زدند
چشم درچشم نگار می درمیخانه زدند
فارغ از هجر وفراق و غم دوست
ارغوان جام می ناب به پیمانه زدند
سرخ شد عارضه معشوقه زشوق رخ یار
سربه زیر زلف اوچه سخنها غریبانه زدند
ازنسیم سحری عطر خوش یار رسید
چنگ در زلف سیاه دل فتانه زدند
تارسیدش نوبت وصل ووصال و عاشقی
داد دلدادگی آدم وحوا بر دل فرزانه زدند
خلوت دلدادگان عاشق حال دیگریست
دست از روی نیاز بر مه دردانه زدند
هاتف ازپرده ی غیب مژده ی فردوس بداد
لیک عشاق زسرصدق ره افسانه زدند
یادعشق و شور مجنون وبی میلی لیلی
تیر عشقی ز خطا بر دل ویرانه زدند
بلبل از شوریدگی بال و پر عشق گشود
رقص بر بال فرشته چو پروانه زدند
یاد فرهادکه با تیشه به کوهش زده بود
ازسر آشفتگی راه به دل کعبه وبتخانه زدند
سور و سات عاشقی دربزم دلبر داشتن
مست درخلوت شب یک دوپیکی عاشقانه زدند
تا که فاخته میزند آوای غم ازسوز دل
دستی از روی محبت به سرعشق چه جانانه ز دند
فرانک برادران( فاخته)
تاریخ الهام ذهنی ۹۸/۱۱/۱۷
سبک : کلاسیک