غروب چشمِ نیلوفر
ندارد چَنته ای در سر
جدا افتاده از گلهای خوشبوتر
نیازش صبحِ خندان است...
اگر چه تشنه ی اکسیر باران است
نیایش کن محبت را
که من عشق خودم را بیش از اینها دوست دارم...
*
دو چشمِ خیسِ خیس از عشقِ بی اندازه و بی حد
نگاهم ملتمس بر آسمانِ اَرغوانی باز
نمی خواهم به جز تو یار دیگر را
خودت شاهد...
نبستم دل به جز تو بر کسی، ای یارِ بی همتا
*
به لب لبخند
به دل، امید
مرا با تو فراری از شرارِ باد و طوفان نیست!
مرا یک گوشه چشم از آن نگاهِ پاکِ تو کافیست
مرا تا جسم و جان باقیست!
تو را بی وقفه، بالاتر ز هر چه عاشقِ بی سر
تو را دیوانه وار آسیمه سر
والاتر از هر عشق...
ای عشق، دوست دارم...
*
مرا گر از نگاهت دور سازی
اگر با کوهی از غم یار سازی
اگر بی من، به روی دیگری در بند گردی
اگر در روز و شب با غصه ها دمساز سازی
ز تو شکوه نخواهم کرد هرگز
اگر هستی ز من ای دوست بیزار
تو را بیش از همیشه دوست دارم
اعظم قارلقی
۱۳۸۲/۶/۲۴
نیمایی بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
عاشقانه و شاید هم عارفانه