« مرغان تفكر »
صاحب نظران ، پـرده ي پندار دريدند
تا بـر اثـر پرده ي دلـدار رسيدند
آنها متحيّر1 شدن از ،كار كه كردن
آنجا بـجز از صنع خداوند نديدند
آنها به بـرون ديدن ، از اين دايـره دنيا
آن نكته فيضـي، كه زِ خلاق چشيدند
حيرت زده گرديدن و بيچاره و مبهوت2
تا لطفي از آن پرده نگهدار بديدند
با درك و تولـي ، به خداوند تعالـي
وانگه به ديگر پرده ي ثابت گرويدند
بس تجربه آموختن ، از پرده ي اسرار
تا پرده ي اسـرار خداوند ، بـديدند
بـر جمله ي اشياء ، نظرشـان كه بـيفتاد
در خلقـت اشياء ، كه ديّار3 نـديدند
تا پا بـنهادند در آن راه حقيقـت
تا عاقبـت عمـر ، از آن پا نـكشيدند
در واقعه ، عين حقيقت شـدن آنها
از چشمه ي آن آب حقيقت ، بـچشيدند
آنها بـه هـزاران علل و بازي دنيـا
مشغول نگشتنـد و زِ عقبي نـبريدند
از حيله ي دنياي دنـي ، مي شدن آگاه
بر حيله ي دنيا ، خط باطل بكشيدند
كوشـش بـنمودند پـي آبِ حياتـش
تا قطره اي از آب حياتـش بچشيدند
هـر جا بـشنيدند ، يكي حرف خداوند
صد تجربه كردند ، به حرفـش گرويدند
تا گوش هدايـت شنوي، داشتن از غيب
دادند بـر آن گوش ، ندايـش بـشنيدند
از گردش پرگار جهانـشان ، عجب آمد
كآن4 نقش عجب را به چه تدبير كشيدند
در پرتو آن ، پرده ي اسـرار الهـي
از وحـي خدا بود ، كه الهام شنيدند
قانع به لُپ نانـي و يك قطره ي آبـي
از لذت دنيـا ، به يقينـاً بـبريدند
با خود همه گفتند ،كه خود صنع خدائيم
واضح كه بشد ، از خودي خود بـرهيدند
آنها به تحصّن5 بـنشستند در اين فكر
كآن روح كجا بود ،كه در ما بـدميدند
فكر همه شان ، راه نـمي برد به جايي
كآن آيه ي ، آن روح نفختم6 بـشنيدند
از فيض خدا ، ساكن آن واديه گشتن
تا شربتـي از آن مِـي طاهر ، بـچشيدند
اي آدم خاكـي ، اثـر فيض خدا را
آنها بـچشيدن ، كه هوس را بـدريدند
با فكر دقيقـي كه بـجستند ، سـر عقل
از خار هوس ، يك سر عقلي نخليدند7
دانشـور اركان جهـان ، علـم خـدا را
مقياس نـمودند و به بُـعدش نـرسيدند
علمـي كه خدا ، بهـر بشـر كرد معيـن
حدش به همين جاست،كه حرفش بشنيدند
ما ذره اي از علـم خـدا را نـشناسيم
لازم نَـبْود بار گـران8، دوش كشيدند
گر فيض خدا را ، بشر امروزه تو ديدي
بسيار به مانند تو بودنـد و بـديدند
هيهات از آن مردم ديگر كه به دنيا
از كوتهـي فكـر ، به دنيـا گرويدند
اين قافله از روز ازل آمـد و رفـت
مردم همـه بايـد ، ره اين قافله پويند
صد معرفت اندوختـن و علم و ادب را
تا غيـر خداونـد جهـان ، هيـچ نـديدند
فياض ، خداونـد جهـان نيست كسـي را
تا آنكه از اين دهـر دنـي ، دل نـبريدند
هر اهل خِرد ، شوق خداوند به دل داشت
تا صوت و ندايـي ، زِ خداونـد شنيدند
از بهر تجمل،به جهانـشان نظري نيست
از روز قيامـت ، نظـر خـود نـبريدند
از گردش دنيا ، به كسـي ظلم نـكردن
دنيا كه رهـا كـردن ، عقبـي بـخريدند
صاحب نظران ، در اثـر كِشت نكو بود
كآن حاصل نيكو ، به قيامـت درويدند
خشنود شدنـد ، در اثـر معامله ي خود
دنيا كه رهـا كـردن ، عقبـي بـخريدند
آلوده نـشد پرده ي هر كس كه چو آنها
در روي زمين ، پرده ي كس را ندريدند
صاحب نظراننـد كه با فكر بلندنـد
فكر همه تصديق كند ، پاك و رشيدند
هركس كه به پاكي و شرافت نظرش نيست
در جمله ي صاحب نظران، زشت و پليدند
توفيـق اگـر يافتـن از راه معانـي
از شاخه ي معنـي ، گُل توفيق بـچيدند
عُنقا صفتانـي ، كه به تأييد خداوند
در راه خداوند ، چو عنقا بـپريدند
هر بي خردي رو به همين ره نتوان رفت
چون جغد ، به ويرانه ي دنيا بـخزيدند
هر بي خردي در ره توحيد نمي رفت
در گوشه ي دنيا ، چو هيولا بـچريدند
فكر حسن از اين، به فراتـر نـتوان رفت
مرغان تفكر ، زِ سـر من بـپريدند
٭٭٭
1- سرگشته – حيران 2- عاجز – پريشان 3- كسي 4- كه آن 5- بَست نشستن
6- دميدن روح خدا در انسان 7- فرو نرفتن خار و سوزن 8- سنگين
حسن مصطفایی دهنوی
شعری ناب و عارفانه و حکیمانه از استاد خواندم و لذت بردم
روحش شاد