شنبه ۳ آذر
|
دفاتر شعر عیسی کیانی با تخلص عینک
آخرین اشعار ناب عیسی کیانی با تخلص عینک
|
یک روز
ناگه از خواب پریدم
خواهرم را دیدم
هم صحبت گل ها شده بود
به گل های اقاقی می گفت
چرا این همه زیبایید شما؟
مادرم سینی چایی در دست
به من گفت :
وا کن پنجره را رو به امید
لبخند بزن صبح دمید
خنده به لب آوردم...
اما چه کسی می دانست که درونم پر دلتنگی است؟
به حیاط خانه رفتم
آسْمان تهی از ابر و تگرگ
باد آرام وزید...
شاپرکی در باغچه پر می زد
آواز چکاوک پیچید
در آن صبح لطیف
بی تو من تنها ماندم و غمگین
تو نباشی
دفترِ خاطره ی صبح پر از شعر نبودن هاست...!
|
|
نقدها و نظرات
|
چشمانتان زیبا دید... سپاس گزارم:) | |
|
سپاس جناب ابراهیمیان:)
ممنون از شما... | |
|
درود ها بانو:)
زیبا به چشمان شما آمد... | |
|
سلام بر شما:)
بیکران سپاس گذارم از شما... | |
|
سلام:) روز شما هم بخیر
ممنون ، سپاس گذارم | |
|
چشماتون زیبا می بینه 😉
ممنون... | |
|
درود جناب نیک طبع :)
سپاس ها.... | |
|
سلام سرکار خدابنده :)
ممنون از شما... | |
|
درود خانم امریاس:)
سپاس گزارم از شما... | |
|
سلام سرکار غزانی:)
سپاس از شما... | |
|
سلام :)
سپاس گزارم از شما... | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.