« سرو سركش »
همّت طلب مي كن بشر،از عالم فرخندگي
تا خود رها بتوان كني ،از دِير هر درماندگي
راهت نمودم اي بشر،سركش مشو در زندگي
زين ره به منزل ميرسي، راهي بدينسان1 سادگي
راهت نمايان شد بشر،نـتوان رَوَي با سركشي
زين ره به منزل مي رسي، راه و طريق سادگي
آن سرو سركش كي توان،سر را نهد بر خاك ره
بر كوه بالا مي رود، هـر راهي از افتادگي
با اين دل هر جایی ات ،يكجا نِي2 ثابت قدم
در يك طريق و يك مكان،خود را بده آمادگي
گفتن تمام عالمان،كِبر و حيل3 گمراهي است
صدق و صفا و راستـي ، باشد ره آزادگي
اي نوجوان پُـر غرور،كبر و غرور خود مبين
پيرانِ با ايمان بـبين، در خانه ي همسايگي
ياران عجب وضعي شده، وضع زمان زندگي
خود خواهي و مد لباس ، آمد به جاي بندگي
مردم به گِرد زندگي، گردند و نظم زندگي
در راه حق نـتوان روان باشند و در پايندگي
دنياي عمرت شد به سر، آخر حسن بنما نظر
چون اولت بازا ديگر ، در راه حق و بندگي
٭٭٭
1 - به این گونه 2- نیستی 3- غرور وحیله ها
حسن مصطفایی دهنوی