جمعه ۷ دی
|
آخرین اشعار ناب ابوالفضل احمدی
|
چه گویم از دو لعل او کاسود بر تنم جانی
یکی بود مثل آن گوهر به روی تاج سلطانی
میان ما و عشق عهدی به مثل بید مجنون بود
که تا آخر یکی باشیم ببستیم همچو پیمانی
دو چشم چون دُرّ هفت دریا که ساحل در فراقش بود
دو دل چون آب و آئینه نبودش راز و پنهانی
بگفتا با من افتادی ، چنین سرگشته آزادی...
بگفتم چال آن چانه مرا افکند به زندانی!
بگفتا نیستم آن لیلی ، خود در خواب خویش بینی...
بگفتم سرزنش ها کن ؛ نباشد جز تو امکانی!
بگفتا چرخ آن گیتی ، جواب خوبیاش ظلم است...
بگفتم بشکنم چرخش، کجا ترسیم ز طوفانی؟
بگفتا این همه آدم! چرا جز من نمیخواهی؟
بگفتم حکم عقل این بود که کس نیست جز تو انسانی....
بگفتا عقل و عشق با هم! که با آب آتش افروزَد؟
بگفتم آب و آتش چیست؟؟ ستم از توست درمانی....
بپرس از چشم و از گوشش که عالَم مست و مدهوشش
که عالِم را نبود هوشش به وقت دید جانانی!
جهان بی مِی نخواهد دید دل ظاهر پرست ما
مطیع قصّه عشق است بدون ذرّه فرمانی!
---------------------------------------------------------------------------
ابوالفضل احمدی - هنگام گردش در خرانق
سروده شده در اردیبهشت
هزار و سیصد و نود و نه خورشیدی
|
نقدها و نظرات
|
خیلی مونده تا به درجه شما اساتید برسیم گوشزد خوبی بود آقای استکی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
همراه با تصویری جالب و زیبا
جسارتا نقل قول بهتر نیست با مثنوی بیان شود