سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        خواب های مرد پروانه ای

        شعری از

        برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۱۳ شماره ثبت ۸۹۰۱۸
          بازدید : ۳۵۵   |    نظرات : ۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        "خواب های مردِ پروانه ای"
         
         
         
        من مرد پروانه ای هستم
        من.........
        و پروانه ای از باغِ عَدن تا کنون بر صورتم آشیانه کرده است.
        من همیشه در خواب هایم پروانه ای را چشم داشتم که بیاید و دور شمع خاموشم لانه بسازد و با رقصِ شادمانه اش رویاهایم را روشنایی بخشد.
         
        و اضطراب همیشه در دیافراگم من خانه کرده است....و دست به میان سینه ام می برم و سگی را که میان آن لانه ساخته است احساس می کنم.
         
         
        و من از خدایان کینه ای به دل ندارم که مرا چنین آفریده اند که همیشه اضطراب در وجودم تنوره می کشد.
         
        و من هیچ گاه به درگاهِ خدایان لابه و استغاثه نکرده ام؛تنها در خواب هایم همیشه دشنه ای در آستین داشتم که شبانگاهی،آن نورِ سیاه بی مروتی را که مرا محکوم چنین تقدیر شومی کرده است به یک نفس هلاک سازم... .
         
        و من نه آفریده ی مرحمتِ خدایان که زاده ی تقدیر شومی هستم که خورشیدِ نیمه شب را از من گرفته است.
         
         
         
        من مردِ پروانه ای،هیچ گاه از خدایان کینه به دل نگرفتم.
        من خواب هایم را به آن نورِ سیاه پیشکش کردم.من خنده هایم را به او بخشیدم.
        من شبِ سپیدم را به تاریکی هِبه کردم.
        من چشم هایم را،چشمان تهی بی نورم را به ظلمتِ کهکشان بخشیدم
        اما او،
        آن نورِ سیاه،آن شبِ اهریمنی،به من جامی از شوکرانِ اندوه،باده ای از غمِ مذاب هدیه کرد.
        او به من سگِ هفت سرِ اضطراب،او به من.........را هدیه کرد.
         
        و من،مردِ پروانه ای کینه ای از آسمان به دل ندارم
        و پروانه ها هر شبانروز میان شمعِ خاموشِ لبانم می رقصند.
         
        من عمری در خواب هایم گریستم.
        من عمری برای عطشِ فناناپذیرم اشک هایم را نوشیدم.
        عمری برای خدایان گریستم
        و خدایان به فریادم نرسیدند.
        خدایان نجاتم ندادند،رهایم کردند و دورِ آتشِ قربانیِ روح من چون مگس هایی تجمع کردند.
         
         
         
        و من،مردِ پروانه ای،هیچ گاه امیدیم به آسمان نبوده است.هیچ گاه به خورشید استغاثه نبردم،هیچ گاه طوفان را لابه نکردم،هیچ گاه ماه را روشنی نجستم
        و هر شب،
        شوکرانِ غمی عظیم و نامیرا را در می آشامم.
         
         
        و بُوَد که در این شب ها سوار بر پروانه ی صورتم به سوی نوری که از میان رویاهایم شکوفه زده پرواز کنم،بُوَد که در نوری بنفش که می وزد آرام گیرم.
         
        پروانه
                 از
                       قفس
                                   پرید !
         
         
         
         
        (برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
         
        فخرالدین ساعدموچشی
        ۶
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۲۸
        درودبرشما خندانک
        شعرخوبی خواندم
        قلم خوبی دارید خندانک خندانک خندانک خندانک
        تصاویر شعرتون بکره اما به نظرم نیازمندکمی ویرایشه که ازحالت نثردربیاد
        وچون اجازه ی نقددادید کمی فضولی می کنم.
        تصاویرزیباست واندیشه ی شاعرعمیق اما طریقه ی چیدمان جملات باعث شده که شعرتون بیشترشبیه یک دلنوشته باشه ولی میشه بااندکی ویرایش بهترشه
        دربعضی جاها کلمات تکراری بهتره که حذف شه مثلا من و و خیلی تکرارشده که البته چون شعرتون طولانی است شاید این اتفاق افتاده
        بااجازه تون وبه عنوان همفکری من اینگونه ویرایشش کردم
        من مرد پروانه ای ام!
        و پروانه ای از باغِ عَدن تا کنون
        بر صورتم آشیانه کرده است!
        من همیشه در خواب هایم
        پروانه ای را چشم داشتم
        که بیاید و دور شمع خاموشم لانه بسازد!
        و با رقصِ شادمانه اش
        رویاهایم را روشنایی بخشد.!
        اضطراب همیشه در دیافراگم من
        خانه کرده است!
        دست به میان سینه ام می برم
        و سگی را که میان آن لانه ساخته است
        احساس می کنم!


        من از خدایان کینه ای به دل ندارم
        که مرا چنین آفریده اند که همیشه اضطراب
        در وجودم تنوره می کشد!
        وهیچ گاه به درگاهِشان لابه و استغاثه نکرده ام؛
        تنها در خواب هایم همیشه دشنه ای در آستین داشتم
        که شبانگاهی،
        آن نورِ سیاه بی مروتی را
        که مرا محکوم چنین تقدیر شومی کرده است
        به یک نفس هلاک سازم... .
        من نه آفریده ی مرحمتِ خدایان
        که زاده ی تقدیر شومی هستم
        که خورشیدِ نیمه شب را از من گرفته است!
        من مردِ پروانه ای،
        هیچ گاه از خدایان کینه به دل نگرفتم.
        من خواب هایم را به آن نورِ سیاه پیشکش کردم
        و خنده هایم را به او بخشیدم.
        من شبِ سپیدم را به تاریکی هِبه کردم.
        وچشم هایم را،چشمان تهی بی نورم را
        به ظلمتِ کهکشان بخشیدم
        اما او،
        آن نورِ سیاه،آن شبِ اهریمنی،
        به من جامی از شوکرانِ اندوه،
        باده ای از غمِ مذاب هدیه کرد!
        او به من سگِ هفت سرِ اضطراب،
        او به من.........را هدیه کرد.
        من،مردِ پروانه ای
        کینه ای از آسمان به دل ندارم!
        پروانه ها هر شبانروز
        میان شمعِ خاموشِ لبانم می رقصند!
        من عمری در خواب هایم گریسته ام!
        من عمری برای عطشِ فناناپذیرم
        اشک هایم را نوشید ه ام.
        عمری برای خدایان گریسته ام
        و خدایان به فریادم نرسیدند.
        خدایان نجاتم ندادند،
        رهایم کردند و دورِ آتشِ قربانیِ روح من
        چون مگس هایی تجمع کردند!
        من،مردِ پروانه ای،
        هیچ گاه امیدیم به آسمان نبوده است!
        هیچ گاه به خورشید استغاثه نبردم،
        هیچ گاه طوفان را لابه نکردم،
        هیچ گاه ماه را روشنی نجستم
        و هر شب،
        شوکرانِ غمی عظیم و نامیرا را در می آشامم.
        و بُوَد که در این شب ها سوار بر پروانه ی صورتم
        به سوی نوری که از میان رویاهایم شکوفه زد
        ه پرواز کنم،
        بُوَد که در نوری بنفش که می وزد
        آرام گیرم.

        پروانه
        از
        قفس
        پرید !
        ببینید من چیدمان شعرراعوض کردم وکلماتی راحذف کردم
        البته زیاد نبودند حرف ربط و خیلی تکرارشده بود
        جداازهمه ی اینها یه انتقاد دیگری هم که امروز برشعروارده والبته بی جاهم نیست اینه که نباید خیلی شعرراطولانی کرد چون مخاطب خسته وبی حوصله ی امروززیاد تمایلی به خواندن شعرای طولانی نداره میشه کمترش کنید
        ببینید این قسمت شعرتون رو:

        من مرد پروانه ام!
        و پروانه ای از باغِ عَدن تا کنون
        بر صورتم آشیانه کرده است!
        من همیشه در خواب هایم
        پروانه ای را چشم داشتم
        که بیاید و دور شمع خاموشم لانه بسازد!
        و با رقصِ شادمانه اش
        رویاهایم را روشنایی بخشد.!
        تااینجا خودش یه شعرکامل وبی نقصه ودربقیه ی شعردیگه انگاردچارپرگویی شده شاعر خیلی جاهاش رومیشه حذف کرده که زیاد توضیح داره تا شعرازحالت دلنوشته بیادبیرون وموجزترشه گرچه درتمام جملات تصاویرشاعرانه هست اما همین تصویردرتصویر وپیچیدگی هم گاهی خسته کننده میشه...
        موفق باشید وامیدوارم که جسارتم روببخشید!
        قلم خوبی دارید واینهاهمه پیشنهادبود ومی تونیدقبول کنید می تونید چهارتافحشم بدید وقبول نکنید من نقادنیستم فقط نکاتی راکه به نظرم میادمی نویسم وتیک نقدرافعال می کنم تادردسترس همه باشه ودوستانی که تازه کارند بتوانند استفاده کنند.
        خندانک خندانک خندانک خندانک
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۷:۳۸
        درووَتی میثربانو.
        ایوارتان به نکویی باد
        ماندَک نباشید.

        سپاسگزارم از رادی و مهربانی تان. دستت تان درد نکند.
        من خودم از واژه ی دلنوشته خوشم نمی آید. دوست دارم شعر باشد

        یک بار ویژه گری به من گفت سروده هایت نامه است و من از خودم زده شدم.

        سپاسگزارم بانوی ماهتاب و آیینه
        بانوی دریاچه


        دست هرمز به همراه تان بانوی خواب خوب خدا.
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۸:۵۵
        درود بانو
        مانده نباشید.

        اگر رنجه نمی شوید نوشته ی به دختران سرزمینم و از المپوس تا موجش را هم نقدی بکنید.
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۲۳
        خواهش می کنم کاری نکردم خندانک خندانک
        درودبرشما که روحیه ی بالای نقدپذیری دارید
        امیدوارم که همیشه موفق باشید خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        يکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۳۸
        سلام
        با تمام حرفای خانم عجم موافقم . و البته در پتانسیل بالای این قلم هم شکی نیست
        مرد پروانه ای دوس داشتنی
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۱۲
        دلنوشته بسیار زیبا و جالب بود خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۰۳
        سلام وارادت
        همیشه قلمتان وزین نویساباد
        موفق پیروزوبرقرار باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهدی فروزنده
        شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۴۲
        درود ها بر شما
        🌹🌹🌹🌹
        دانیال شریفی ( دادار تکست )
        يکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۰:۲۹
        خندانک خندانک دلنوشته ای دلنشین خندانک خندانک

        لایک شد دلنوشتتون👍🌹
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0