چهارشنبه ۵ دی
|
دفاتر شعر خدیجه وفایی راد ( غریبه)
آخرین اشعار ناب خدیجه وفایی راد ( غریبه)
|
درد جهان
در نیمه شبی زمزمه ام ذکر خدا شد
این عمر گذر در گنه و بار خطا شد
یارب من تقصیر بگو رو به که آرم
لبریز شده ساغرو روحم به فنا شد
ناگه ندایی بشنیدم که ای بنده غافل !
من یار تو بودم تو نخواندی و رها شد
از من تو بریدی دگری ، یار گرفتی
یاری که گرفتی، بِنِگَر بنده ی ما شد
رفتی تو به بیراهه، به گرداب رسیدی
پا کج که نمودی ، چه قیامتی به پا شد
با عشق وهوس غرق تماشای چه بودی؟!
کفرت شده آیین و نمازت به قضا شد
مستی تو نمودی به یک زلف سیاهی ؟
کان چشم تو گویا، که به بازار رها شد
دستی به تو دادم، بگیری تو دستی
این مسئله مختوم پی چون و چرا شد!!
شد ضربت سیلی و نگاهی بدرخشید
دل را تو شکستی و رخی سرخ و سیا شد
خاکی شده قرآن لب طاق و بی تفاوت
نُتهای ترانه یک به یک روحِ دعا شد
ای بنده غافل به من از حال و دل خود
غافل تو چرایی؟! مکرر به خطا شد
هر لحظه به پای تو نشستم که بیایی
روزآمد و شب رفت و نِدایت به فنا شد
هرچند صدا کردم واز تو نشنیدم جوابی
شمشیر به رو بستی و پشتِ تو به ما شد
تا کی تو چنین خفته ی غافل ز خدایی
هنگامه ی وصل است بیا ، وقت ثنا شد
در وقت سحر چشم گشودم به حیرت!!!
بالشتِ سرم خیس و عجب شوری به پا شد
عشق آمد و زد خیمه بر این قلب پریشان
بر آتشم آبی شد و بر زخم دوا شد
باران بهاری شدم از بغض شگفتم
تا مرغ دلم ، بلبل آن صحن و سرا شد
سجاده گشودم و چشمم شده لبریز ترنّم
دل حالت ابری شدو بی بال هوا شد
تا پرده گشودند ، با دیده ی جانان
دیدم که زمانه وادی کربُبلا شد
مردان خدا بین ، چه غریبانه شهید ند
در نیمه شبی، پشت سری تیری رها شد
آن مرد خدا ، رفته به خونخواهی دنیا
قاسم چو ابوالفضل ، علمدار سپاه شد
با غسل و وضو مرد خدا رفته به میدان
پشت سرِ اشرار نمازش به ادا شد
هرگز نهراسید از این قوم شیاطین
کشتند چه غریبانه که شمعِ شهدا شد
اشرارِ زمانه یک به یک دست به تیغ اند
دادیم حججی ها که شهید سر جدا شد
ما غرق گنه گشته و دادار به پاداش
سهم گنه از روی عدالت، کرونا شد
این درد جهان است، و آیین نداند
افعالِ که غلط بود؟! که دنیا به فنا شد
یک لقمه کسی خواست ندادیم و برعکس
سنگی زده شد ، بر سر او که بی صدا شد
خوردیم نمک را و نمکدان بِشِکستیم
چشمانِ حریمِ حرمت ِ ما بی حیا شد
آن چیز که کِشتید، بچینید ثمرش را
پس نیک و بد کار جهان دست شما شد
ای یوسف گمگشته، بیا رحمی به ما کن
در زیر قبا گیر جهان را ،که فنا شد
من شاعر گمنامم و آوازه ندارم
یک درد جهان گفتم و دیوان ِِ« وفا»شد.
زهرا وفایی راد (وفا).
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.