سلام خدمت اساتید و دوستان خوبم در شعر ناب .. چهار پاره ای نوسروده تقدیم می کنم
جایی که همه میگیم بهش خونه
چرا قفلش رو غریبه می سازه ؟
اگه شاه و بی بی هم تو بازی ان
چرا بدبختی برای سربازه ؟
وقتی توی مزرعه گندم داریم
پس چرا کلاغا اینجا اومدن ؟
این همه ابر سیاه و پر بغض
واسه سوزوندن دریا اومدن !
توی گوش ماهی ها صدف میگفت
جای من میون ساحلم کجاست ؟
آخ چه سخته که نمی تونم بگم
جای خالی توی پازلم کجاست
یکی باید بره به دریا بگه
اگه ماهی رو نخوای کجا بره ؟
چرا اون که عاشق کبوتراس
واسشون توی قفس دون میذاره ؟
اگه آسمون داریم تو شهرمون
پس چرا کبوترا تو زندونن ؟
یکی به صاحب مزرعه بگه
ریشه ها باید تو این خاک بمونن
من نمی خوام دستای هرزه علف
لاله هارو از دل باغ بچینه
آرزو دارم کبوتر بیاد و
روی بوم خونه هامون بشینه
ببینیم صدای برگارو یه بار
میون چهره ی غمگین خزون
گوش کنیم به ماهیایی که میگن
مارو به آغوش دریا برسون
شبنم چشمای بارونی ما
داره کم کم مثل یه دریا میشه
اگه نوحم اینجا کشتی بسازه
آخرش زندونیه موجا میشه
تموم غصه ی شهرمون اینه
نزارین چراغمون خاموش بشه
چی بگم وقتی که بارون نمیاد
شعله های داغمون خاموش میشه ؟
چجوری آخر راه و ببینیم ؟
وقتی که کل چراغا خاموشن
چرا بغضمون رو دیگه نشکنیم ؟
وقتی که شاپرکا سیاه پوشن !
#ابوالفضل_پورشریعه